Chapter 17

468 90 33
                                    

لبامو از لباش جدا کردم ولی دستام هنوز دور گردنش بود.
با چشام تک تکه اعضای بدنشو برنداز کردم.
موهای خیس خورده ی فرفری با اون پیشونیه بلندش .
یه کم اومد پایین چشای سبز زمردیه دیوونه کنندش.
یه کم اومدم پایین تر دماغ مثلثی شکلش و در آخر.........
لبای صورتیه نرمش.
هیکل اعضلانیش با اون قد بلندش که من تا لباش بیشتر نبودم

داستان از نگاه هری

متوجه شدم که تیفانی داره به تک تکه اعضام به دقت نگاه میکنه .
منم تصمیم گرفتم همین کارو کنم چه کاری بهتر از برنداز کردن دختری که عاشقشی.
وقتی سرشو بالا نگه داشته بود که منو ببینه
موهاش تا کمرش رسیده بود
و دستاش دوره گردنم بود.
چشای طوسیش که هنوز توشون اشک بودو خیس بودن.
دماغ عروسکیش با اون لبای قلوه ایه قرمزش.
دستامو روی پهلوهاش گذاشتمو هیکل سکسیش که درست مثل مانکنا بودو لمس کردم.

داستان از نگاه زین

-نه..............نه................نه.
تازه از خواب بیدار شده بودمو روی تختم نشسته بودم ساعت تقریبا ۷ صبح بود.
که اون صدا توجه منو به خودش جلب کرد.
از روی تختم بلند شدمو به دنبال صدا رفتم.
صدا از اتاق تینا بود.
تا راهرو رو طی کنمو به اتاقش برسم قلبم اومد تو دهنمو تا مرز سکته رفتم چون *کارگرای مرد زیادی اینجا کار میکنن*
به سرعت وارد اتاقش شدمو با اون صحنه ای که مواجه شدم یه پوووووووووووووووف بلند کشیدم.
اون فقط داشت خواب میدید.
فکر کنم شب شام سنگین خورده و الان چاقو چِله شده و یه هیولا داره میخوردتش.
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
آخی ناز نشی ایشالله.
هههههههههههههههههه.
همینجوری داشتم نگاش میکردمو میخندیدم که یهو مردم آزاریم گُل کرد.
رفتم تو اتاقمو یه ملافه ی سفید برداشتمو دوتا جای برای چشمامو با قیچی سوراخ کردم.
ملافه رو انداختم روی خودمو رفتم توی اتاق تینا.
همه ی پرده هارو کشیدمو اتاق تاریک تاریک شد.
طوری که چند دقیقه طول کشید تا بتونم راهمو پیدا کنم.
رفتم بالای تختو روش وایسادم.
یه پامو گذاشتم اینور تینا و اونیکیو گذاشتم اونورش.
صدامو صاف کردمو یه عربده ی جانانه کشیدم.
جوری که خودمم از صدای خودم وحشت کردم چه برسه به............
-اَاااااااااااااااااااااااااااااااااااَ
تینا با وحشت از خواب پریدو چشاش به اندازه ی دهنه ی غار باز شد.
-اَااااااااااااااااااااااااااااااااااااااَ
اون یه جیغ بنفش کشیدو از روی تخت پرید پایین .
دنبالش کردمو اون با سرعت از دستم فرار میکرد.
دورتادور اتاقو میچرخیدیمو من بالاخره خسته شدمو نفس کم اووردم.
رفتم چراغو روشن کردمو ملافرو از روی خودم کشیدم.
تازه قیافه ی تینارو واضح تونستم ببینم که چجوری داره مثل دیوونه ها بهم نگاه میکنه.
اون رنگش پریده بودو موهاش رو هوا بود.
چشاش داشت از حدقه میزد بیرونو تند تند نفس نفس میزد.
با دیدن این قیافش نتونستم جلوی خودمو بگیرمو زدم زیر خنده.
کف زمین ولو شدم دلمو گرفته بودمو با صدای بلند میخندیدم.
اونم چه خنده ای اشکم درومد.
تینا یه پنج دقیقه ای کپ کرده بودو شوکه شده بود.
من تونستم خودمو جمعو جور کنمو از روی زمین بلند شم.
تینا که انگار تازه به خودش اومده بودو فهمیده بود چه خبره آندرنالین خونش زد بالا و از شدت اعصبانیت
تند تند و بلند نفس میکشید به طوری که من صدای نفس کشیدنای با اعصبانیتشو میشنیدم.
مثل گاو وحشی ای میموند که یه پارچه ی قرمز دیده و داره آماده ی حمله میشه.

My Lost HalfWhere stories live. Discover now