داستان از نگاه زین
حوصله نداشتم یه طبقه رو با آسانسور برم برای همین از پله ها تند تند رفتم بالا.
اول رفتم سراغ اتاق هری ولی هیچ کس اونجا نبود.
عجیبه اونا تا الان اتاقاشونو یکی نکردن به نظر رابطشون خیلی جدی میاد.
رفتم توی اتاق تیفانی ولی اونجاهم کسی نبود .
از لای در حموم دیدم چراغ روشنه.
-ای شیطونااااااااااااااااااااااااااااااااا.
جلوی در حموم وایسادمو گوشمو چسبوندم به در.
با مشت کوبیدم به درو تیفانی هول شدو با ترسو مِن مِن جواب داد.
-ب........بل..........بببببببببببله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نترسید بابا منم زین.
-اوووووووووووووف زین خدا خفت نکنه ترسیدیم.
صدای هری بودو من دیگه کاملا مطمعن بودم اونا باهم رفتن حموم.
-ساعت ۹هه سریع بیاین پایین وگرنهَ بچه ها میان بالا.
-باشه باشه الان میایم.
-اوکی پس من رفتم..........منتظرتونم.داستان از نگاه هری
تیفانی از اینکه هر دفعه زین مچمونو میگیره خجالت کشیدو من دوباره آرومش کردم.
دوتایی مثل برق و باد از حموم اومدیم بیرونو حوله هامونو پوشیدیم.
تیفانی اولین کاری که کرد یه نوار بهداشتی برداشتو گذاشت.
من تا الان خیلی جلوی خودمو گرفتمو از این به بعدم میگیرم ولی مقاومت در برابر تیفانی سخت ترین کار ممکنه.
در برابر اون هیکل بی نقصش این مشکل ترین کار دنیاست.
ولی آخه اون همش ۱۷سالشه و من اصلا نمیخوام توی این سن اون پامو فرارتر از این رابطه ای که داریم بذارم.
اون هنوز خیلی کوچیکه و من دلم نمیخواد پرنسس کوچولوم صدمه ببینه.
نه به دست من و نه به دست هیچ کسه دیگه.
مخصوصا کسه دیگه که من اون شخصو حتی فقط اگه کوچیک ترین آسیبی به تیفانئ بزنه چه از نظر روحی چه جسمی میکشم.
حداقل تا ۱۸سالگی و حداکثر تا ۲۰سالگی صبر میکنم.
فوراً تیفانی حاضر شدو من از توی کمدش تیشرتمو برداشتمو پوشیدم (همونی که برای به ظاهر پس گرفتنش اومده بود)
تا تیفانی موهاشو میبافت من به اتاقم رفتمو یه شلوار پوشیدم.
وقتی از اتاقم اومدم بیرون تیفانی تو راهرو جلوی در آسانسور وایساده بود.
فرقش از وسط بودو دو طرف موهاشو بافته بود .
وقتی موهاشو دیدم یادم افتاد که حتی موهامو شونه هم نکردم ولی بیخیال اهمیتی نداره شونه شده ی موهای من با شونه نشدش یکیه.
ما وارد آسانسور شدیمو تیفانی در حالی که سرش پایین بود به من زیر چشمی نگاه میکردو لبخند میزدو چالای روی لپش معلوم میشد .
-دوست دارم.
خیلی غیر منتظره اینو گفتم.
من بر عکس پسرای دیگه که میشه زین رو یکی از سرسخت ترین اونا نام برد از ابراز علاقه کردن به دختری که تمام دنیامه هیچ ترسی ندارمو به نظرم این مسىٔله هیچ ربطی به غرور نداره.
به تیفانی ابراز علاقه کردمو لپشو بوسیدم.
ما به طبقه ی نهم رسیدیمو قبل از اینکه در آسانسور باز شه تیفانی یه بوسه ی آبداره سریع رو لبم گذاشت.
-منم دوست دارم ولی..........
-ولی..................................
-ولی بیشتر.
-امکان نداره.
-حالا میبینیم.
-میبینیم.
از آسانسور خارج شدیمو بعد از گذشتن از راهرو به آشپزخونه رسیدیم.
همه بعد از دیدن ما یه جورایی سوپرایز شدن.
لویی:چه عجب بالاخره تشریف اووردن.
لویی کلماتشو میکشیدو بهمون تعنه میزد.
لیام:ببخشید ما شروع کردیم آخه خیلی گرسنمون بود.
تیفانی:نه لیام لطفا راحت باشید اشتباه از ما بود ما باید عذرخواهی کنیم.
لویی:ماااااااااااااااا؟؟؟؟!!!!!!
زین:اوف لویی کافیه لطفا تمومش کن.
زین مارو از دست لویی نجات دادو ما هم با بچه ها مشغول صبحانه خوردن شدیم.