Chapter 28

459 81 39
                                    

داستان از نگاه تسا

نایل فیلمو توی دی و دی گذاشتو پِلِی کرد.
باهم دیگه روی تختش نشستیمو به پشتیه تختش تکیه دادیم.
زیر پتو فرو رفتیمو من پتو رو تا خِر خِرَم کشیدم بالا و فقط چشام بیرون بود.
یه دلیلش برای سرد بودن بودو یه دلیلش برای ترسیدن .
البته دلیل دوم خیلی قانع کننده تره.
نایل در حالی که با تعجب به من نگاه میکرد فیلم شروع شدو جفتمون به صفحه‌ی تلویزیون خیره شدیم.

.................................................................

داستان از نگاه نایل

تسا با تمام قسمت های ترسناک فیلم جیغ میزدو از جاش میپرید.
اون خودشو از ترس چسبونده بود به منو انقدر با ناخوناش به بازوم چنگ زده بود که جای چنگاش کاملا روی بازوم قرمز بود.
من کله فیلمو داشتم به کارای تسا آروم میخدیدمو چیزی از فیلم نفهمیدم.
با هر تمام بدن اون با من انگار یه جرقه ایجاد میشدو منو میسوزوند.
اون خیلی با مزه میشه وقتی میترسه.
تسا سرشو کرده بود تو زیر بغل منو خودشو مچاله کرده بود تو بغلم.
زیر چشمی به فیلم نگاه میکردو هرزگاهی از جاش میپرید.
منم عین مجسمه نسشته بودمو هیچ عکس العملی از خودم نشون نمیدادم.
کاش این فیلم تموم نمیشد چون من واقعا داشتم از اون لحظه‌ای که توش بودم لذت میبردم.
از خنده داشتم منفجر میشدمو به خاطر اینکه جلوی خودمو گرفته بودم شبیه گوجه فرنگی شده بودم.
من تاحالا ندیده بودم کسی به این شکل از فیلم ترسناک بترسه!!!
تسا واقعا داشت سکته میکردو میلرزید.
اون اصلا حواسش به موقعیتی که توش هست نبود.
نمیدونست چجوری تو من مچاله شده و منو چطوری محکم گرفته و چنگ میزنه.
و اصلا حواسش نبود که با اون یکی انگشتای دستش داشت به گلوی من فشار میووردو راه تفنسمو بسته بود.
من داشتم خفه میشدم.............من واقعا داشتم خفه میشدم.

.................................................................

بالاخره فیلم تموم شد ولی تسا هنوزم توی همون حالت بودو جُم نمیخورد.
-تسا فیلم تموم شدا !!!
-هااااااااان..................آهاااااااااان............
اون به زور آب دهنشو قورت دادو از بغل من مؤذب اومد بیرون.
-باشه باشه...........پس من الان باید برم تو اتاقم........آره باید برم تو اتاقم................
تنها.....................پس یعنی شب بخیر.
اون گیجو گنگ حرف میزدو انگار که داشت با خودش حرف میزد.
-آره دیگه..................شب بخیر.
اون آروم آروم از جاش بلند شدو تا از در بره بیرون میتونم بگم صدبار برگشتو ملتمسانه به من نگاه کرد.
ولی من اصلا اون خواهشی که تو چشماش بودو درک نمیکردم.
چون نمیدونستم ازم چی میخواد.
تسا معصومانه دستاشو جلوش توی هم گره زده بودو سرشو انداخته بود پایین ولی هنوز داشت میلرزید.
من با چشمای گرد شده و تعجب کرده بهش نگاه کردمو یه ابرومو با دهن باز انداختم بالا.
اون بالاخره از در رفت بیرونو من رفتم جلو آینه و یه نگاه به خودم انداختم.
اوه اوه اوه اوه اوه.........................
یه رکابیه سفید تنم بودو روی بازو و کتفه سمت چپم جای ناخونای تسا کاملا قرمز شده بود.
رفتم تا یه دوشی بگیرم بلکه سوزش جاهای چنگه روی بدم بیوفته.
پوووووووووووووف.

My Lost HalfWhere stories live. Discover now