چشامو به زور باز کردمو به ساعت دیواریه رو به روم نگاه کردم.
عقربه های ساعت منو از جام پروندن.
ساعت ۱۱صبح بودو ما نه هنوز دوش گرفته بودیم نه حاضر شده بودیم.
صبحانه هم که چه عرض کنم دو سه ساعت دیگه وقت نهار بودو من حتی یک سوم از کارامم انجام نداده بودم.
از جام پریدمو خواستم از رو تخت بلندشم ولی هری منو سفت گرفتمو نذاشت تکون بخورم.
-چیکار میکنی ساعت یازدهه ولم کن.
-نننننننننننننننننننه.
-هری لطفا .........اگه بخوام اینجوری ادامه بدم کارمو از دست میدم.
-باشه ولی فقط یه شرط داره.
-اووووووووووووووف هری الان نه بعدا هر کاری بگی انجام میدم فعلا ولم کن.
-هر کاری؟؟؟؟؟
هری اینو با شیطنت گفت.
منم چون عجله داشتم اون لحظه حواسم نبود دارم چه غلطی میکنم.
-آره هری کاری فقط الان بزار برم.........باید سریع حاضرشم.
-قوووووووووووول؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-قول قوله قول فقط الان ولم کن.
هری از من جدا شدو من یه بوسه ی سریع روی لبش گذاشتم .
از جام بلند شدمو با سرعت تمام به طرف دوش اتاق خودم رفتم.
لباس هریرو درووردمو یه دوش سرپایی گرفتم............هول هولکی یه چیزی تنم کردمو موهامو خیلی محکم دم اسبی بستم.
با سرعت تمام توی راهروها حرکت میکردمو به کارای اتاقا رسیدگی میکردم.داستان از نگاه ترسا
بعد از شب اوله توی عمارت منو لیام زیاد باهم ملاقات نداشتیمو اصلا باهم حرف نمیزدیم .
وقتی لیامو میدیم زبونم بند میومدو حرفام یادم میرفت برای همین ترجیح میدادم تا یه گندی بالا نیووردم زیاد باهاش روبه رو نشم .
صبح خیلی زود از خواب بلند شده بودمو تقریبا کارامو تموم کرده بود .
چون دیروز حسابی همه جارو سابیده بودمو برای امروز کار زیادی نداشتم.
میخواستم به اتاقم برم تابه صورتم کرم بزنم چون پوستم خشک شده بود ولی............ولی سرعت تیفانی که مثل برق و باد از بغلم گذشت منو تعجب زده کرد.
-تیفانی معلومه تو چته دختر!!!!!!!!
-حرف نزن ترسا وقت ندارم باید کارارو تموم کنم.
اینو انقدر تند گفت که یه لحظه مخم هنگ کرد.
-باشه بابا آروم باش من کمکت میکنم.
یهو چشاش گشاد شد و دهنش دو متر از عرض باز شدو با هیجان گفت
-جدی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-آره عزیزم فقط آروم باش.
-وووووووووووووای ترسا ..............
قربونت برم من هفته به هفته این شکل قشنگت به کی رفته.
-خب حالا تو هم دیگه مزه نریز .........
جفتمون مشغول کار شدیمو کارارو تقسیم کردیم.
بیچاره تیفانی.........
باز لاغر حالو پذیرایی ها گاهی کثیف میشن ولی اتاقا هر روز احتیاج به مرتب کردن دارن.
نه به خاطر اینکه پسرا شلختن نه اینا واقعا در مقایسه با پسرای دیگه خیلیم منظمن ولی ذاتشونه دیگه کاریش نمیشه کرد همشون سر تا پا یکین.
منو تیفانی با سبدای رخت چرکا از اتاق آخرم بیرون اومدیمو بالاخره کارمون تموم شده بود.
رختارو دادیم به تینا .
تقریبا ساعت 3 بودو ما هنوز نهار نخورده بودیم.
تینا از روی رنگ و جنس رختارو از هم جدا کردو هر کدوم از اونارو توی یه ماشین انداخت و پودرو مایع مخصوص به خودشونو توی ماشینا ریخت.
ما سه تایی به آشپزخونه رفتیمو دستامونو شستیم .
بیریتنی نشسته بود پشت میزو تسا سر گاز وایساده بود .
منو تینا کمک کردیمو میزو چیدیم و تیفانی تنها کاری که تونست بکنه این بود که روی صندلی بشینه.
-پسرا برای نهار نمیان.
اینو بیریتنی گفت .
ما هم که از خدا خواسته حمله ور شدیم به سمت غذا.
مخصوصا تیفانی که خوابو به صبحانه ترجیح داده بودو امروز صبح نیومد پایین.
الهی بمیرم براش بیچاره وقتی غذا خورد چشاش باز شدو رنگو روش عوض شد .
فکر کنم یه کم دیگه دیرتر نهار میخوردیم تیفانیرو از دست میدادیم.
تیفانی یه اخلاق بدی که داره اینه که وقتی گشنشه حالیش نیستو نمیفهمه که گشنشه توی این همه سالی که باهاش زندگی میکنیم
هر وقت حالش بد میشه ما بهش میفهمونیم که بابا گشنته برو یه چیزی بریز توی اون شکم بی صاحاب مرده .(منظورش صاحب مرده و بی صاحاب بود......میکسش کرد شد این)داستان از نگاه هری
با پسرا به ساختمون دولت رفتیمو برای جلسه حاضر شدیم.
بعد از جلسه همگی توی اتاق کار من تو ساختمون دولت جمع شدیم تا یه فکری برای کمبود جمعیتمون برای عملی کردن نقشمون بکنیم.
نایل:ما به چند نفر باهوش و زیرک احتیاج داریم باید حواسمون باشه مورد اطمینان باشن نفرات کم ولی عاقل بهتر از نفرات زیاده بی عقله.
لیام:حرفت کاملا منطقیه نایل اما کیا؟؟؟
ما تا اونجایی که تونستیم نفر جمع کردیم در حال حاضر 10میلیون نفر باما کار میکننو تقریبا همه ی مردم پشت ما هستن یعنی اگه بخوایم نقشمونو عمیلی کنیم کل جمعیت امریکا با مااَن و دیگه کاری از دست دولت بر نمیاد ولی حالا این خیلی مسخرست که ما فقط برای پیدا کردن چند نفر اونم تک رقمی توی دردسر اوفتادیم.
زین:بچه ها نظرتون راجب دخترا چیه؟؟؟
زین اینو تندو با هیجان گفت.
-کدوم دخترا؟؟؟
منظورشو میدونستم ولی نمیخواستم قبول کنم برای همین اون سوال احمقانرو پرسیدم.
زین:ای بابا هری ما کلا با چندتا دختر مگه در ارتباطیم.
-زین دیوونه نشو نه.
زین:چرا؟؟؟ اونا هم عاقلن هم باهوشو زیرک.
-گفتم نه دیگه تمومش کن.
تقریبا داد زدم از اتاق اومدم بیرونو درو پشت سرم کوبیدم.داستان از نگاه زین
لیام:وا اون چشه امروز............به نظر منم دخترا فکر خوبین دلیل مخالفتشو نمیفهمم.
لویی:من بعدا بهت میگم.
لویی اینو با شیطنت گفت.
-لوووووووووووویی.
بهش چشم غره رفتمو با مشت کوبیدم رومیز.
-شماها نگران نباشید من راضیش میکنم فقط آماده شید برای اینکه چجوری باید به دخترا همه چیو بگیم.
از اتاق زدم بیرونو پالتومو برداشتم اواخر دسامبر بودو هوا داشت خیلی سرد میشد.
از راه پله ها گذشتمو از ساختمون دولت خارج شدم و به سمت بار رفتم چون میدونستم هری هروقت به هم میریزه میره اونجا درست برعکس ما که هر وقت میخوایم خوش بگذرونیم میریم بار.
درو باز کردمو رفتم تو .
حدسم درست بود هری روی یکی از صندلی های جلوی بار نشته بودو داشت وتکا میخورد.
-هری.
سعی کردم لحنم خیلی گرم باشه.
-میدونم دوست نداری تیفانیرو وارد این ماجرا کنی میدونم میترسی بلایی سرش بیاد ولی ما اونارو دور از خطرات نگه میداریم اونا میتونن دورادور به ما کمک کنن هری لطفا درک کن ما چاره ی دیگه ای نداریم این همه سال زحمت کشیدیم لطفا به خاطر مسىٔله ی به این کوچیکی همه چیرو خراب نکن.
-مسىٔله ی کوچیک.........تو به این میگی کوچیک.
اون تقریبا داد میزد.
-هییییییییییییییش آروم باش..........هری من بهت قول میدم کوچک ترین اتفاقی برای تیفانی نیوفته ........ قول میدم.
-ببین زین اگه یه مو فقط یه مو از سر تیفانی کم شه من اول تورو میکشم بعد خودمو .....
فهمیدی؟؟؟
-آره بابا فهمیدم ........نترس برای اونا هیچ اتفاقی نمیوفته جاستین هیچ وقت نمیفهمه اونا کین.........دخترا دورادور به ما کمک میکنن فقط همین اونا به طور رسمی وارد ماجرا نمیشن خیالت راحت.
-ولی زین جاستین خیلی خطرناکه منوتو اینو بهتر از هر کسی میدونیم.
-نترس هری تیفانیو جاستین هیچ وقت باهم روبه رو نمیشن.........
باشه داداش؟؟؟؟؟
یه وتکا.........
به سلامتی.
-به سلامتی.
.................................................
من خندیمو هری یه نیشخند زد اون با مشت زد به بازومو سرم غر زد که چرا من همیشه میتونم راضیش کنم.
.................................................
ما به سمت ماشین رفتیمو توی راه پسرارو دیدیم همگی سوار لیموزین شدیم و به سمت امارت حرکت کردیم ساعت تقریبا شیشه بعد از ظهر بودو هوا داشت کم کم تاریک میشد.