داستان از نگاه هری
شیطونیم گل کرده بودو میخواستم تیفانیرو اذیت کنم ولی دلم نمیومد.
حوصلمم بدجوری پوکیده بود پس تصمیم گرفتم یه کار دیگه بکنم.
-تیفانی
-جانم
-نریم بخوابیم
لحنم خیلی بچگانه بودو خودمو لوس کرده بودم.
-پس چیکار کنیم عشقم؟؟؟
-تو فقط با من بیا
-خب کجاااااااااا؟؟؟
-ای جان دلم قربون اون چشای از حدقه زده بیرونت با اون تعجبت برم من...................
گفتم که کاریت نباشه به من اعتماد داری؟؟؟
-معلومه که دارم اما...........
-به من اعتماد داری؟؟؟
-البته که دارم ولی.............هری.............
-پس ولی و اما نداریم برو حاضر شو میخوام ببرمت یه جای خوب.
-آخه هری نصفه شبی کجا میخوای ببریم؟؟؟
-هیییییییییییییییش فقط برو و حاضرشو.
-وای خدای من یه سوپرایز دیگه هری توی این مدت زندگیه من هرلحظش شده سوپرایز شدنم توصت تو
-خب دیگه ما اینم دیگه
-بععععععععععععععععله
-خب دیگه برو حاضر شو عروس خانم
-هری انقدر به من نگو عروس خانم
تیفانی درحالی که دندوناشو رو هم فشار میداد گفت.
-خب آخه چی بگم بهت یه حاضرشدنه معمولیت از حاضر شدنه عروسم بیشتر طول میکشه وای به حال اینکه بخوای شیک کنی برای سر قرار یا رفتن به یه پارتی روز عروسیتم که هیچی دیگه بابا باید از سه روز قبلش شروع کنی به حاضر شدن.داستان از نگاه تیفانی
هری راست میگفت حاضر شدن من خیلی طول میکشه واقعا طول میکشه ها ولی دربارهی روز عروسیم
من باید حتما از دخترا تو حاضر شدنم کمک بگیرم مگرنه عروسیمو از دست میدم..................................................................
اومدم برم تو اتاقم که تا صبح نشده حاضر شم که.......................
هری دستمو گرفتو منو کشید به سمت خودش.
من چرخیدمو افتادم تو بغلش.
-معلوم هست چیکار میکنی الان یکی میبینه.
-میگما زین که میدونه میخوای زینو تینا رو امشب با خودمون ببریم هم تو به تینا همه چیو میگی هم اینکه چهارتایی خیلی خوش میگذره مخصوصا که من با زینو تو با تینا خیلی صمیمیای.
-ولی تو گفته بودی نمیخوام کسی بفهمه پس چی شد؟؟؟
-الانشم میگم ولی اون خواهرته هر کسی نیست من از اولشم حق نداشتم تورو از گفتن حقیقت به خواهرت مَنع کنم ولی دیگه هیچ کس نباید بفهمه اوکی...........فقط تینا و زین.
-اوکی فقط تینا و زین حالا اجازه میدید من برم حاضرشم.
-بفرمایید عروس خانم.
-هررررررررررررررررری.
من دوباره حرص خوردمو هری خندش گرفت.
-باشه بابا باشه انقدر حرص نخور الان چشات از حدقه میزنه بیرون.
من یه اوووووووووووووووووف بلند کشیدمو دستامو به عنوان تسلیم شدن اووردم بالا تا یه چیزدیگه بارم نکنه من حتی اونو با اینکه عین دِلِر رو مخه هم دوست دارم.
من اونو در همه حال دوست دارم برامم اصلا مهم نیست که چقدر سعی میکنه حرص منو دراره و موفقم میشه در اون که شکی نیست ولی در این حال من رو مخ بودناشم دوست دارم همهی اینا باهم هری رو میسازن همه ی خوبیهاش و همه ی بدیهاش هریه منو میسازن و من عاشق این هریم.
هریه مهربون هریه بد اخلاق هریه لوس هریه اعصبانی هریه رومخی هریه غرغرو هریه سکسی هریهجذاب
هریه احساسی هریه غیرتی هریه..........................................................
و از همه مهم تر هریه حسود.
من عاشق این خصوصیت آخریشم.
و هریای که دیوانهوار عاشق منه یه عاشق واقعی کسی که دنیایی روکه بعد از از دست دادن مادر پدرم گم کرده بودم برام پیداش کردو بهم برش گردوند.
کسی که دنیای منو دوباره ساختو من به هیچ قیمتی حاضر نیستم از دستش بدم و برای نگه داشتنش با کل دنیاهم که شده میجنگم.
در حال حاضر دنیای من = هری و من خیلی خوش حالم که تونستم نیمهی گمشده ی خودمو پیدا کنم.
هری هدیهایه که خدا و زندگی و سرنوشت بهم دادتش و من ازش محافظت میکنم حتی اگه به قیمت جونه خودمم باشه.
همهی این فکرایی رو که از ذهنم گذشت به فاصلهی رفتن از طبقهی نایل به اتاق خودم کردم.
این افکار خیلی بهم قوتو آرامش برای به حقیقت تبدیل کردنشون میدن .
یه آه از روی رضایت از زندگیای که دارم کشیدمو رفتم سراغ کمد لباسم و سخت ترین کار ممکن یعنی انتخاب کردن لباس..............
-حالا چی بپوشم.
جملهی معروفی که همهی دخترا باهاش به شدت درگیرن.داستان از نگاه تینا
یه مسیج برام اومدو منو از چرتی که توش بودم پروند.
پریدم رو تختمو موبایلمو از میز بغل تختم برداشتم تا چکش کنم.
مسیج از تیفانی بود.
*سلام عشقم................خوبی گلم؟*
*مرسی عزیزم..............جون دلم آجی جونم کاری باهام داشتی عزیز دلم؟؟؟
*آره عقشم........................... حاضرشو بیا تو اتاقم میخوام ببرمت یه جایی*
سریع جوابشو دادم.
*کجا؟؟؟*
*تو فقط سریع حاضرشو بیا یه سوپرایز برات دارم*
*چه سوپرایزی !!! دربارهی چی؟؟؟*
*دربارهی منه دیگه بیشتر از این نمیتونم چیزی بهت بگم چون ماجرا لو میره و سوپرایزم خراب میشه تو فقط بیا بدو خانم خانما عجله کن*
خیلی خسته بودم ولی دلم نیومد روی خواهرمو زمین بندازم.
*اوکی عشقم الان میام*
*قربون خواهرم برم من آخه..............
عزیز دلمی به خدا*
*توهم همینطور خواهر یکی یدونم
بووووووووووس بووووووووووس*
تیفانیم با یه استیکری که در حال بوس فرستادن بود جوابمو داد.
آب یخ زدم به صورتمو توی آینه به خودم نگاه کردم باید یه کم به خودم برسم چون خیلی داغونمو خسته به نظر میام.داستان از نگاه زین
روی تختم ولو شده بودمو به سقف خیره شده بودم.
داشتم تو عالم هپروت سِیر میکردم که.........
-کیه؟؟؟
-منم هری
-بیا تو هری
بلند شدم رو تختم نشستمو هری اومدو کنارم نشست.
-کاری داشتی؟؟؟
-آره میخواستم بگم منو تیفانی داریم میریم بیرون تینا هم هست توهم میای؟؟؟
-به محض اینکه اسم تینارو اوورد برق از سه فازم پرید.
مدت ها داشتم فکر میکردم که بهترین راه برای صمیمی شدن با تینا چیه؟؟؟
و الان یه موقعیت عالی گیرم اومده و من اونو از دست نمیدمش.
من باید باید رابطمو با تینا خوب کنم اونقدر که باهام احساس صمیمیت کنه و بهم اعتماد کنه تا منم بتونم به راحتی نقشمو توی روز جشن مسیح عملی کنم.
-چیشد به چی فکر میکنی بالاخره میای یا نه؟؟؟
صدای هری منو از افکاراته پلیدم اوورد بیرون .
-اوه حتماً البته که میام.
-پس زود حاضرشو که بریم ما منتظرتیم.
-اوکی سریع حاضر میشم.
-پس فعلا.
-فعلا..................................................................
رفتم توی آینهی میز توالتم یه نگاه به خودم انداختم.
من امشب باید خیلی خوب به نظر برسم.
باید یه جنتلمنه واقعی بشم.