داستان از نگاه هری
با عجله رفتم طبقه ی هشتمو با دیدن تینا و تیفانی اونجا شکه شدم.
اَه همینو کم داشتم حالا چه غلطی بکنم.
چاره ای نداشتم باید فورا حقیقتو بهشون میگفتم چون باید خیلی زود خودمونو میرسوندیم بیمارستان.
تیفانی:هری حالت خوبه!!!چه اتفاقی افتاده؟؟؟
-اممممممم آره من خوبم ولی...ولی راستش برائ یکی اتفاق بدی افتاده خیلی بد.
زین:چیشده هری جون به لبمون کردی پسر بگو دیگه.
-خخخخخب راستش ما باید همین الان بریم بیمارستان.
تیفانی:بیمارستان برا چی؟؟؟
تیفانی اینو با ترس پرسید.
-بچه ها وقت نداریم همه چیو توراه براتون تعریف میکنم فقط عجله کنید..................................................................
داستان از نگاه زین
هممون از استرس داشتیم میمردیم.
هری ماشینو با سرعت از پارگینگ خارج کردو ما همگی سوارش شدیم.
من جلو نشستمو دوتا دخترا عقب.
تیفانی:خب هری میشنویم..................................................................
صدای هری تمام مدتی که داشت ماجرارو برای ما تعریف میکرد میلرزید.
تیفانی دستشو جلوی دهنش گرفتو گریش تبدیل به هق هق شده بود.
هری مدام برمیگشتو بهش نگاه میکردو حالشو با نگرانی میپرسید.
من اعصابم کاملا بهم ریخته بود تا............
-تینا..........تینا.........تیییییییییینا.
تیفانی داد میزدو اسم تینارو صدا میکرد.
هری با اون سرعت یهو ترمز کردو هممون به جلو پرتاپ شدیم.
منو هری برگشتم تا به عقب نگاه کنیم که.....
تینارو بیهوش توی بغل تیفانی دیدیم.
وای خدای من همینو کم داشتیم.
هری فورا دوباره پاشو روگاز تا آخر فشار دادو با تمام سرعت به سمت بیمارستان حرکت میکرد.
ساعت تقریبا 12نصفه شب بودو کمتر کسی توی اتوبان پیدا میشد.
برای همین زیاد به هری اصرار نمیکردم که آروم بره.
ما خودمونو به نزدیک ترین بیمارستان سر راهمون رسوندیم ولی این اون بیمارستانی نبود که لویی گفته بود.
من به محض وایسادن هری از ماشین پیاده شدمو در عقبو باز کردمو تینارو در حالی که بیهوش لَخت افتاده بود بغل کردمو دوییدم به سمت در ورودیه بیمارستان.
پرستار به محض اینکه منو دید رهنماییم کرد به نزدیک ترین برانکادر چرخدار.
من تینارو روی اون گذاشتمو اون همراه با چند تا پرستار دیگه تینارو بردن توی یه اتاقو دکترو خبر کردن.
و منم روی صندلیه جلوی اون اتاق نشستمو سرمو تو دستام گرفتم.
یعنی گاومون زایید اونم دوقلو(گاومون دوقلو زایید).داستان از نگاه هری
زین تینارو با عجله به داخل بیمارستان بردو من در عقبو واسه تیفانی باز کردم ولی بلافاصله......................
تیفانی با سرعت از ماشین پیاده شده کنار جاده بالا اوورد.
اون گریه میکردو بالا میوورد.
منم از پشت ماشین یه بطری آب و دستمال کاغذی برداشتمو به سمتش دوییدم.
ولی اون با دستش منو پس زد.
-برو کنار هری خودم حلش میکنم نمیخوام ببینی.
-نه تیفانی اشکالی نداره مهم نیست من بدم نمیاد.
پافشاری کردمو تیفانی بالاخره تسلیم شد.
با آب دهنشو شستمو خشکش کردم .
دست زدم به پیشونیش عرق سرد کرده بود.
چشاشم به زور باز نگه داشته بود.
-اوه تیفانی فشارت خیلی پایینه.
من تیفانیرو سوار ماشیین کردمو رفتم تا براش آب قند درست کنم.