Chapter 26

533 68 46
                                    

داستان از نگاه زین

شب شده بوده ولو شده بودم رو تخته خوابم.
پنج روز دیگه جشن مسیح بودو ما تقریبا همه ی تدراکو دیده بودیم.
تیفانی برای پروژمون خیلی ایده‌های خوبی داده بودو ما تونستیم طرح نقشمونو بهترش کنیم.
توی هفته‌ی گذشته کلی با تیفانی دردودل کردم میتونم بگم از وقتی که با اون حرف میزنم خیلی سبکتر شدم.
از جام بلند شدمو قبل از اینکه برمو یه دوشی بگیرم......
دستمو روی میزم گذاشتمو به آینه‌ی روبه‌روم نگاه کردم.
فقط پنج روز مونده تا بالاخره حال اون دختره ی پرو رو (تینا) بگیرم.
یه لبخند کج شیطانی اومد به صورتمو من به تصور خودم از قیافه‌ی تینا در اون لحظه خندیدم.

داستان از نگاه تسا

تقریبا آخر شب بودو داشتم آشپزخونه رو مرتب میکردم تا زودتر برم بخوام چون خیلی خوابم میومد.
کارامون واقعا سنگین بودو فقط دلمون به همین چند ساعت خوابمون خوش بود.
از صبح تا شب فقط کارو کارو کار همش کار.
دسته یه کسو روی شونه هام احساس کردم.
یهو از جام پریدمو قلبم اومد تو دهنم.
-هیییییییییییییییییییییییع.
یه صدای مزخرف از دهنم برای ترسیدنم خارج شد.
چشم افتاد به دوتا چشای آبیه یخیو یه پوووووووووووووووووف بلند کشیدم.
-نترس منم.
-تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
-اومدم کمکت کنم.
-واقعا؟؟؟!!!!!!!!!!
از این حرف نایل خیلی تعجب کردم آره درسته اون زیاد به من کمک میکنه ولی اون صاحب کار منه و هیچ وظیفه‌ای در قبال کمک کردن به من نداره.
تازه با اون حقوقیم که میدن بیشتر از اندازه به وظیفشون عمل میکنن.
چون حقوق ما البته به نظر من خیلی بالاتر از زحمتیه که میکشیم طوری که کلی واسه خودمون چیز میز میخریمو دو برابر اون پولو پس انداز میکنیم.
-نایل من واقعا نمیدونم چی بگم تو خیلی مهربونی ولی نیازی نیست من خودم انجامش میدم.
-نه تسا من واقعا میخوام کمکت کنم.
-مرسی آقا ولی دیگه آخراشه نیازی نیست.
-اوکی پس من میرم اگه کاری داشتی بگو من بیدارم با تیفانی تمرین گیتار دارم.
-باشه حتما خیلی لطف دارید بازم مرسی.
-پس فعلا.
-اوهوم فعلا.

داستان از نگاه تیفانی

طبق قراری که با هری گذاشته بودیم من قبل از اینکه برم پیش نایل رفتم پیش هری تا باهم بریم.
توی این زمان گذشته همه چیز بین من هری عالی پیش رفته و هنوزم خیلی خیلی خوب پیش میره.
من وقتی با هریم اصلا احساس کمبود هیچ چیزو نمیکنم حتی با کنار اون بودن سختیای زندگی برام آسونه و من برای دلیل زندگیم با هر چیزی میجنگم.
-جاااااااااااااااااااااااانم؟؟؟
من فقط میخواستم در اتاق هری رو بزنم تا اونو صدا کنم ولی مثله اینکه اون از قبل منتظرم بود چون قبل از اینکه مشتم بخوره به در ٫ درو باز کرد.
-بیا بریم آقای حسود میخوام برم با نایل تمرین کنم.
-چند دفعه بهت بگم تیفانی من حسود نیستم فقط.............فقط............
-فقط چی؟؟؟
-فقط غیرتیم میفهمی روی دختری که دوسش دارم حساسم.
-آهااااااااااااااااااااااااا.
یه ابرومو انداختم بالا و چشامو ریز کردم.
-خِیله خود آقای غیرتی...........................
لپشو کشیدمو دماغشو بوسیدم.
-غیرتیه من زود باش بیا بریم دیرم شد.
-هری دستشو تو دستم فرو  کردو دستای ما توهم جفت شد.
اون پیشونیه منو بوسیدو من میتونستم لبخندشو روی پوستم حس کنم.

My Lost HalfWhere stories live. Discover now