لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.به میز تکیه داد و پک عمیقی به سیگار توی دستش زد، نگاه تاریکش رو به در اتاق دوخته بود تا فرد مورد نظرش وارد اتاق شه. تنها نور توی اتاقش، تک لامپ زردی بود که دقیقا بالای میزش بود و فضا رو نسبتا روشن میکرد.
خیلی طول نکشید که ضربه ای به در خورد. صدای بمش توی سکوت اتاق پیچید و به گوش فرد پشت در رسید. در باز شد و فرد تنومدی همراه با پسری که دست هاش پشت سرش، چشم ها و دهنش بسته شده بود وارد اتاق شد.
پسر رو مقابل ییبو روی زمین انداخت و چشم بندش رو برداشت. نگاه پر از خشم پسر، مستقیم چهره ییبو رو هدف گرفت. ییبو پک دیگه ای به سیگارش زد و توی جا سیگاریش خاموشش کرد.
جلو رفت و کمی روی پسر خم شد، چونه اش رو توی دستش گرفت و دود سیگارش رو توی صورتش فوت کرد. صدای بم و ترسناکش توی گوش پسر پیچید.
_ پس جاسوس کوچولوی باند من تویی؟؟
مردی که پسرک رو آورده بود، اسلحه و نشان پلیسیش رو که از لای وسایلش پیدا کرده بود، دست ییبو داد. ییبو نگاهی بهشون انداخت و اون هارو روی میزش پرت کرد._ تو میتونی بری
مرد سرشو رو خم کرد و از اتاق بیرون رفت. ییبو دوباره نگاهش رو به چشم های قرمز شده پسر دوخت.
_ شیائو ژان...جاسوس کوچولوی باند که درواقع یک افسر پلیس بالا رتبه اس....واقعا فکر کردی متوجه حضورت نمیشم؟
از چین خوردن گوشه چشم های ژان حدس زد خندیده باشه. دهنش رو باز کرد تا مطمئن بشه و حدسش درست بود، پوزخندی روی لب های ژان بود.
+ فعلا که ۸ ماه طول کشید تا بفهمی توی باندت جاسوس داری و بعدشم من رو پیدا کنی
ییبو با قدم هایی که به خاطر سکوت اتاق، صداش توی گوششون میپیچد، از مقابلش کنار رفت و پشت سرش ایستاد.
دستش رو به آرومی توی موهای ژان فرو کرد و نوازششون کرد. بعدش خیلی ناگهانی موهاش رو توی مشتش گرفت و محکم کشید.
به طوری سر ژان کاملا بالا اومد و گردنش به عقب خم شد. به خاطر درد شدیدی که توی سرش پیچید، ناله کوتاهی از توی گلوش بیرون پرید.
_ زیادی حرف میزنی کوچولو
+ داری از عصبانیت داغون میشی. از فکر اینکه چقدر اطلاعات میتونم به مافوق هام داده باشم
مشت ییبو توی موهاش محکم تر شد و روش خم شد.
_ نه تنها زیاد حرف میزنی بلکه زبون درازی هم داری....دوست داری برات کوتاهش کنم؟
+ مثلا میخوای چه غلطی کنی؟
ییبو پوزخندی زد و موهاش رو به ضرب ول کرد. دوباره به طرف میزش رفت و بهش تکیه داد، سیگاری روشن کرد و مشغول کشیدنش شد.
درسته ژان با نفرت بهش خیره بود و زبون درازی میکرد. ولی ییبو به راحتی میتونست ترس لونه کرده توی چشم هاش رو ببینه. قطعا ژان شنیده بود چه بلایی سر جاسوس های قبلی اومده.
ولی نمیدونست ییبو برنامه متفاوتی برای این جاسوس کوچولو داشت. ییبو پادشاه تاریکی بود و قسم میخورد روح سفید ژان رو به سیاهی شب دربیاره.
وقتی مطمئن شد ژان به اندازه کافی از سکوت و خونسردیش مضطرب شده، جلو رفت و مقابلش یک زانوش رو روی زمین گذاشت. پایین موهاش رو از پشت سر توی مشتش گرفت و کمی سرش رو عقب کشید.
_ پرسیدی برای کوتاه کردن زبونت میخوام چه غلطی بکنم؟
دید که چطور مردمک های چشم های ژان لرزید. پوزخندش پررنگ تر شد و قبل از اینکه ژان فرصت حرف زدن پیدا کنه، لب هاش رو روی لب هاش کوبید و به طرز وحشیانه ای بوسیدشون.
ژان میتونست سوزش لب هاش رو حس کنه و طولی نکشید که طعم گس خون توی دهنش پیچید. سعی میکرد سرش رو عقب ببره ولی دست ییبو پشت سرش و دست دیگه اش که چونه اش رو محکم گرفته بود مانعش میشد.
بلاخره وقتی نفس کم آورد عقب کشید و با پوزخند ترسناکش که با لب های خونیش ترسناک تر هم شده بود به چشم های ژان که حالا ترس توشون به خوبی پیدا بود نگاه کرد.
دستش رو از چونه ژان پایین کشید و روی یقه اش گذاشت.
+ عوضی چه غلطی میکنی؟
بی توجهی به سوالی که ژان با صدایی که سعی میکرد لرزشش رو کنترل کنه پرسید، یقه اش رو محکم کشید و دکمه های پیرهن سفیدش توی کسری از ثانیه توی اتاق پخش شد. حالا بدن برهنه و پوست بی نقصش مقابل چشم های وحشی ییبو بود.
_ تا حالا کسایی که وارد اتاق خوابم شدن رو دیدی؟ تو دقیقا شبیه همونایی...دقیقا همونطوری که دوست دارم
وقتی این حرف رو میزد تونست لرزی که از بدن ژان گذشت رو حس کنه. دستی روی سینه و شکمش کشید و با صدای وحشتناکی زمزمه کرد.
_ این تن داره برای نقاشی شدن با رنگ قرمز التماس میکنه
ژان از وحشت و ترس زبونش بند اومده بود. برای هرچیزی آماده بود، حتی مردن. ولی زیرخواب وحشی ای مثل ییبو شدن حتی توی بدترین کابوس هاش هم جایی نداشت. مخصوصا وقتی دیده بود چه بلایی سر کسایی که وارد اتاق خوابش میشن میاد.
قبل از اینکه زبون باز کنه، با شدت روی زمین خوابونده شد و سوزش شدید تری توی گردنش حس کرد. خیلی طول نکشید که قسمت های مختلف گردن، سینه و شکمش به خاطر گاز های وحشیانه ییبو، به خون افتاد.
بلاخره ییبو از روش بلند شد ولی با گذاشتن پاش روی سینه اش، مانع از تکون خوردن ژان شد. انگشت شستش رو روی گوشه خونی لبش کشید و به چشم های پر از خشم و نفرت ژان نگاه کرد.
_ به جهنم خوش اومدی جاسوس کوچولو
YOU ARE READING
imagine Yizhan
Short Storyایمجین هایی با ژانرهای مختلف از کاپل جذاب و دوست داشتنی ییژان