Unstoppable

204 70 61
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نده
کیوتی ها.

روی مبل توی کلاب نشسته بود، همونطور که شامپاینش رو مزه مزه میکرد به رقص نور توی کلاب نگاه میکرد و به حرفای دوستش گوش میداد.

× اون آلفا واقعا داره میترکونه. همه فهمیدن اون رهبر بعدیه پک رهبره. میگن خیلی قوی و شکست ناپذیره. خیلی ها ندیده عاشقش شدن و خیلی ها از قدرتش میترسن. خودم شنیدم داشتن میگفتن نباید بذارن به همچین قدرتی برسه

+ از کجا شنیدی؟

× رهبران پک ها جلسه داشتن یه عده مخالف بودن که اون به این قدرت برسه و میگفتن غیرقابل کنترله. خدای من کسایی که گرگش رو دیدن میگن تا الان هیچ گرگ آلفایی به شکوه اون نبوده. تماما مشکی با چشم هایی طلایی. میگن فرمون هاش انقدر قدرتمنده که حتی آلفا های دیگه رو از پا درمیاره. البته که یک آلفای غالبه و تا حدودی طبیعی

نیشخندی از حرف های دوستش روی لب هاش نشسته بود که توی اون تاریکی قابل تشخیص نبود. چشم های آبی یخیش برق میزد و به اطراف نگاه میکرد. انگار منتظر بود؟؟

دوستش بی توجه به حالات عجیبش به پر حرفیش ادامه داد.

× یک چیز دیگه

+ هوم؟؟

× دارن واسش دنبال جفت میگردن... هر پکی داره تلاش میکنه یکی از امگاهای خودش رو به همسریش دربیاره و بتونه اون رو کنترل کنه ولی من که بعید میدونم اون حاضر بشه با کسی که خودش انتخاب نکرده جفت بشه

پوزخند عجیبی روی لبش نشست که توجه دوستش رو جلب کرد.

+ منم همین فکر رو میکنم

× پک شما؟

+ میدونی که خوشم نمیاد توی جلساتشون شرکت کنم

× یه چیزی بگم

کمی سرش رو چرخوند و از گوشه چشم بهش نگاه کرد.

+ بگو

× به نظر من...

+ به نظر تو...؟

× تو بهترین جفت برای اونی....قوی ترین امگایی که پک ها به خودشون دیدن

قبل از اینکه جوابی بهش بده هاله قدرتی باعث شد کلاب ساکت بشه. همه به فردی که همراه با دوتا بادیگاردش وارد کلاب شده بود و خودش جلوتر از اون ها با قدم های محکمی جلو میرفت نگاه میکردن. کم کم صدای پچ پچ های بلند شد.

× خدای من این همون آلفاعه...باورم نمیشه...وانگ ییبو بزرگ اینجا چیکار میکنه....

ژان نیشخندی زد و درحالیکه به ییبو خیره بود کمی سرش رو کج کرد.

× اون لعنتی واقعا سکسیه...خوش بحال جفتش

با شنیدن این جمله دوستش، تصاویری توی ذهنش پخش شد که نیشخندش رو پررنگ تر کرد.

× وایسا ببینم چرا انگار داره میاد طرف ما؟؟

قبل از اینکه بهشون برسه یکی از امگاهایی که همه میشناختنش جلوی ییبو ایستاد. فرزند امگای رهبر فعلی پک رهبر. قدمی جلو برداشت و دستش رو روی سینه ورزیده یییو گذاشت.

= اینجایی آلفا...

نگاه سرد و بی حس ییبو بدون اینکه بهش نگاه کنه به پشت سرش خیره بود.

× اون احمق چی پیش خودش فکر کرده که بهش نزدیک میشه؟ هنوزم میگم تو بهترین فرد برای اونی ژان. یک امگای سفید باشکوه با چشم های آبی یخی...هیچکس به اندازه تو به اون نمیاد

ژان با دیدن نزدیک تر شدن اون پسر به ییبو جامش رو روی میز مقابلش گذاشت و از جاش بلند شد‌. دست هاش رو توی جیب هاش فرو کرد، با قدم های آرومی به طرفشون رفت و به نگاه بهت زده دوستش توجهی نکرد.

فقط چند ثانیه طول کشید تا بوی وحشتناک خون توی تمام کلاب بپیچه و همه وحشت زده به منبع این رایحه خاص نگاه کنن. ژان با چشم هایی که حالا هاله قرمزی توشون به چشم میخورد جلو رفت و پشت پسر که با کمی ترس به طرفش چرخیده بود ایستاد.

+ بهت یادت ندادن به کسی که متعلق به یک نفر دیگه اس نزدیک نشی توله گرگ؟

با شنیدن این حرف که با صدای بلندی گفته شد، نگاه همه رو گردن ییبو و ژان چرخید. جایی که بخشی از نشان ققنوسی روش میدرخشید و ما بقیش از گردن تا تمام کمرشون رو پوشونده بود و همه بدون دیدن هم این رو میدونستن.

پسر با دیدن این موضوع با وحشت عقب رفت. این بدترین اتفاق بود. قوی ترین آلفای پک با یاغی ترین و قوی ترین امگای پک یک زوج بودن؟ هیچی نمیتونست از این ترسناک تر باشه.

ییبو قدمی جلو برداشت و دستش رو دور کمر باریک جفتش پیچید. هیچکدوم ذره ای به نگاه ها و پچ پچ های بقیه اهمیت نمیدادن.

ییبو کمی سرش رو کج کرد و زیر گوش ژان رو بوسید.

_ آروم باش امگای من و رایحه ات رو کنترل کن. داری همه رو از ترس میکشی

فقط چند ثانیه طول کشید تا بوی خون از بین بره و چشم هاش دوباره به همون آبی یخی تبدیل بشه. ییبو راضی سرش رو از گردن ژان بیرون اورد و با اشاره کوتاهی از کلاب بیرون رفتن.

ژان قبل از رفتن به طرف دوستش که حالا با لبخند و خونسردی به معرکه جلوش نگاه میکرد برگشت و چشمک همراه با پوزخندی تحویلش داد.

دوستش کمی جامش رو به نشونه سلامتیشون بالا آورد و مشغول نوشیدن شد. با صدای آرومی زمزمه کرد.

× اگه حتی یک درصد فکر میکردن میتونن ییبو رو شکست بدن حالا با وجود جفت شدنش با ژان این این احتمال حتی به منفی رسیده. اون ها یک زوج شکست ناپذیرن

حقیقتا این ایمجین قلبمو داره کم لطفی نکنید در حقش🥲

imagine YizhanWhere stories live. Discover now