لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.توی اون شلوغی و سر و صداهای زیاد بار، نگاه اون فقط معطوف به بارمن جذابی بود که از اولین باری که به اینجا اومده بود چشمشو گرفته بود. بارمنی که تازگیا فهمیده بود دوست پسری داره که شدیدا مراقبشه و از کنارش تکون نمیخوره.
ولی خب اون کسی نبود که از چیزهایی که میخواد دست بکشه...هرگز! مشغول نگاه کردن بهش بود که دوست پسرش بلاخره ازش فاصله گرفت و تنها شدن بارمن جذاب باعث شد نیشخند شیطون و جذابی روی لب هاش بشینه.
نگاهش بارمن رو که یک سینی توی دست هاش داشت و به طرف بخش وی آی پی میرفت دنبال کرد. از جاش بلند شد و با قدم های آروم و بیخیال مسیر رفتنش رو دنبال کرد.
وقتی بارمن در حال برگشتن بود، توی یک حرکت مقابلش ظاهر شد و توی تاریک ترین جای بار گیرش انداخت. با چرخید بارمن به سمتش و پشت کردنش به دیوار، قدمی جلو رو رفت و دست چپش رو روی دیوار کنار سرش کوبید.
دست راستش رو بالا اورد و با پشت انگشت هاش گونشو نوازش کرد.
+ دارید چیکار میکنید جناب وانگ؟
خب فکر نمیکرد اون رو یادش باشه، البته که هرکسی جای اون بارمن بود و هرشب مشتری همیشگیش رو میدید به خاطر میسپردش.
_ باورم نمیشه بلاخره تونستم تنها گیرت بیارم، دوست پسرت وقتی همچین فرد جذابی رو کنارش داره نباید تنهاش بذاره
+ از من چی میخوای؟
ییبو فاصله اش رو باهاش کمتر کرد و آروم لب هاش رو روی خال بوسیدنی پایین لبش گذاشت. بوسه آرومی بهش زد و کمی عقب رفت. انگشت هاش رو که هنوز مشغول نوازش گونه بود پایین کشید، گردنشو رو نوازش کرد و دستش رو وسط سینه اش نگه داشت.
_ خیلی رک بگم، من میتونم دوست پسر بهتری برات باشم. هرکاری که اون برات انجام نمیده رو برات انجام میدم...از وقتی دیدمت تو ذهنمی و میخوام از دوست پسرت بدزدمت
در حینی که حرف میزد قفسه سینه ژان رو نوازش میکرد و کم کم فاصله اش رو باهاش کمتر میکرد. ژان نگاهی بهش انداخت، چهره جذاب و یخیش که نگاه های زیادی رو به خودش جلب میکرد. باید پیشنهادش رو قبول میکرد؟
تکونی خورد و خواست از فاصله بگیره که کمر باریکش توی دست های بزرگش اسیر شد و به محض کوبیده شدن کمرش به دیوار، لب های پفکی ییبو روی لب هاش نشست و بوسه عمیقی رو شروع کرد. چشم های ژان روی هم رفت و داغی لب ها و بوسه ییبو تمام تنش رو در بر گرفت.
******
فردا صبح که چشم هاش رو باز کرد، کاملا برهنه توی آغوش ییبو خوابیده بود. نگاهی بهش انداخت و بی صدا از جاش بلند شد. خودش هم نمیدونست دقیقا چیشد که کارش به اینجا کشید ولی خب....لباس هاش رو پوشید و بدون بیدار کردن ییبو بیرون زد.