imagine Yizhan

I see red

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

مشغول درس خوندن بود که صدای نوتیف گوشیش توجهش رو جلب کرد. گوشیش رو برداشت و به پیامی که از طرف دوستش اومده بود نگاهی انداخت‌. با دیدن آدم های توی عکس چشم هاش گرد شد‌. متن زیرش رو خوند:

*هی میگم این دوست پسر تو نیست؟*

ناباور از سرجاش بلند شد و بعد از عوض کردن سرسری لباس هاش از خوابگاه بیرون زد. میدونست اون کدوم باره برای همین به قدم هاش سرعت بخشید تا سریع تر برسه.چیزی که دیده بود رو باور نمیکرد‌.

با تمام وجود امیدوار بود دوستش اشتباه کرده باشه. وارد بار شد و تمام اطراف رو از نظر گذروند که چشمش روی نقطه ای خشک شد. خودش بود، دوست پسرش درحالیکه مشغول بوسیدن و دستمالی کردن دختری بود که کنارش بود‌.

با قدم هایی لرزون وناباور جلو رفت و اسمش رو صدا زد.

+ ییبو.....وانگ ییبو

ییبو بلاخره از لب های قلوه ای دختر کنارش دل کند و عقب اومد. نگاهی به کسی که صداش زده بود انداخت و پوزخندی زد.

_ اوه ببین کی اینجاست؟ ژان ژان دوست پسر عزیزم

+ داری چیکار میکنی ییبو؟

صداش میلرزید و چشم های معصومش از اشک پر شده بود.

_ واضح نیست؟

+ تو...تو چطور میتونی؟ مگه من دوست پسرت نیستم؟

با این حرفش ییبو با صدای بلند و به طرز تمسخر امیزی خندید و از سرجاش بلند شد. با انگشت پیشونی ژان رو هول داد و به صورت فرشته گونش پوزخند زد.

_ چی باعث شده فکر کردی ارزش اینکه با من باشی رو داری؟ تو احمق بدرنخور....یه پسر لوس اویزون که فقط بدرد این میخوری که سوراخت هرزه ات دیکمو توش تحمل کنه

حرفایی که ییبو میزد مستقیم مثل خنجر توی وجودش فرو میرفت.

+ چی میگی ییبو؟ مستی اره؟؟ اشکال نداره مستی

_ مثل همیشه احمقی ژان واقعا متاسفم وقتمو باهات هدر دادم....میدونی تو حتی بدرد اینکه زیرم ناله کنی هم نمیخوری...گمشو

+ ییبو خواهش میکنم....چطور میتونی این حرفارو بزنی؟ مگه نمیگفتی عاشقی هان؟

_ عاشقتم؟ من عاشق توعه بی همه چیز باشم؟؟ تو حتی به اندازه سگ منم ارزش نداری....گمشو تا نگفتم بندازنت بیرون

اشک های ژان از چشم هاش سرازی شد. دست ییبو رو که داشت برمیگشت تا بشینه گرفت.

+ ییو لطفا...اینکارو با من نکن

ییو با ضرب دستش رو کشید که باعث شد ژان روی زمین بیوفته. با پوزخندی جلوش یک زانوش رو روی زمین گذاشت.