Bodyguard

325 68 20
                                    


خوشحال میشم ووت بدید و نظراتتون رو برام بنویسید.

+ آقای بادیگارد

_ من اسم دارم شیائو کوچک

+ چه جالب خب منم اسم دارم

_ بله آقای ژان

+ ژان! بادیگارد....ژان خالی

_ بله ژان

ژان لبخندی از روی رضایت زد.

+ حالا شد...خب نظرت راجب تیپم چیه؟

ییبو مردد به طرف ژان چرخید و بهش نگاه کرد. توی اون کت شلوار سورمه ای واقعا جذاب شده بود ولی یه چیزی کم داشت.

_ کراوات نمیزنی؟

ژان معذب پشت گردنش دست کشید‌.

+ راستش بلد نیستم ببندمش میتونی برام ببندیش؟

ییبو نفسش رو بیرون داد و جلو رفت، از کشوی باز میز توالت کراواتی برداشت و دور گردن ژان بست. نفس های گرم ژان که به صورتش میخورد باعث میشد، ضربان قلبش بالا بره. سریع عقب رفت و گفت:

_ دیر شد

+ بریم

یک ساعت بعد هردوشون وارد ساختمون بزرگ و مجللی شدن. امشب مهمونی یکی از دوست های پدر ژان بود و چون پدرش در سفر بود مجبور بود خودش بره. ولی از اونجایی که پسر یکی از بزرگترین تاجر های چین بود نمیتونست بدون بادیگارد جایی بره.

حالا ییبو، بادیگارد جذابی که پدرش جدیدا براش انتخاب کرده بود و ژان روش کراش داشت همراهش بود. باید هرطوری شده امشب مخش رو میزد. گرچه میدونست ییبو هم ازش بدش نمیاد.

با شنیدن صدای آهنگ لبخندی زد. یکی از دوست هاش به طرفش اومد و با کشیدن دستش اون رو به وسط برد. همه جوون های مهمونی مشغول رقصیدن بودن. نگاه ییبو زوم بدن خوش فرم ژان شده بود که با ریتم اهنگ تکون میخورد.

وقتی آهنگ به آهنگ دو نفره تبدیل شد، هرکسی دست فردی رو گرفت و وسط سالن رفت. ژان به سمت ییبو رفت و مقابلش ایستاد. کراوات ییبو رو گرفت و فاصله اش رو باهاش کم کرد.

+ بیا برقصیم

_ جناب شیائو

+ قرار شد ژان صدام کنی...زود باش الان اهنگ تموم میشه

_ نمیتونم

+ میخوای اخراجت کنم؟ یا باید به پدرم بگم کارتو درست انجام ندادی؟

ییبو نفسش رو حرصی بیرون داد و همراهش رفت. دستش رو دور کمر ژان گذاشت و همراه باهاش با ریتم آهنگ تکون میخورد. چسبیده بودن بدن ژان به بدنش و نفس های گرمش. چهره زیباش و حرکاتش. همه و همه باعث میشد قلبش بی تابی کنه و نفسش بند بیاد. به محض تموم شدن آهنگ عقب رفت.

_ من میرم بیرون هوا بخورم مراقب خودت باش

ژان سری تکون داد و ییبو همونطور که بیرون میرفت به بقیه بادیگارد ها گفت حواسشون بهش باشه.

ژان حرصی از رفتن ییبو پیک مشروبی برداشت و یک نفس سر کشید. با اینکه میدونست به شدت توی مشروب بی جنبه اس ولی بازم پیک بعدی رو برداشت و سر کشید.

ییبو نفس عمیقی کشید و دستش رو به کمرش زد. کوبش شدید قلبش و نفس های بند اومدش داشت میکشتش. دستش رو روی قلبش گذاشت و نفس کشید.

_ این چه حسیه که دارم؟ نکنه عاشقش شدم؟

خودش هم چشم هاش از حرفی که زد گرد شد، ولی شدید تر شدن کوبش قلبش تایید حرفش بود. باید اعتراف میکرد از همون باری که پسر شیائوی بزرگ رو دیده دلش رو بهش باخته.

بیست دقیقه بعد وقتی ییبو وارد سالن شد، نتونست ژان رو پیدا کنه. با نگرانی تمام سالن رو گشت ولی اثری ازش پیدا نکرد. شدیدا نگرانش بود و از اینکه نمیتونست پیداش کنه داشت دیوونه میشد.

بلاخره یکی از بادیگارد ها بهش اطلاع داد که ژان رو توی یکی از اتاق ها پیدا کرده. دوستش وقتی دیده بود ژان مسته و هرآن ممکنه توسط یکی شکار بشه توی یکی از اتاق ها برده بودش. ییبو وارد اتاقی که گفتن بودن شد و ژان رو درحالیکه روی مبل نشسته، سرش رو تکیه داد و چشم هاش رو بسته بود پیدا کرد.

دوستش وقتی از اومدن ییبو مطمئن شد ژان رو بهش سپرد و خودش بیرون رفت. ییبو جلو رفت و با دیدن لپ های قرمز ژان که به خاطر مستی بود لبخندی زد. دستش رو گرفت و توی یک حرکت بلندش کرد.

بدنش رو به خودش چسبوند و دستش رو دور کمرش گذاشت. ژان با حس بوی عطر ییبو به حرف اومد.

+ خیلی... بدییی.... بادیگارد

به خاطر مستی صداش کشیده و جملش بریده بریده بود‌.

_ باز شدم بادیگارد؟

+ توییی.....عوضیییی....تنهااام گذاشتی

_ نباید میذاشتم؟

کراوات ییبو رو گرفت و همزمان که جمله اش رو میگفت پایین کشیدش

+ نه...لعنتییی....چون من....دوست...دارم

بدون اینکه فرصت تجزیه تحلیل به ییبو بده، لباش رو روی لب هاش کوبید. ییبو پوزخندی زد و با خشونت اون لب های زیبا رو بوسید. لباش رو روی گوش ژان گذاشت و زمزمه کرد‌.

_ منم دوست دارم شیائو کوچک

imagine YizhanOnde histórias criam vida. Descubra agora