لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.دست ژان رو گرفت و دنبال خودش کشید. ترس توی وجودش به قدری زیاد بود که میتونست بگه تا حالا تجربه اش نکرده. این فقط قرار بود یک بازرسی ساده از یک مکان متروکه باشه.
هرگز فکرش رو نمیکرد باندی که مشغول کار کردن روی پرونده اش باشن، متوجه شده باشه و اونجا براشون کمین کرده باشه. با شنیدن صدای شلیک، ژان رو طرف خودش کشید و بدنش رو با بدن خودش کاور کرد.
هردوشون اسلحه هاشون رو آماده کرده بودن ولی تاریکی اجازه نمیداد چیزی ببینن. با توقف شلیک گلوله ها، ییبو دوباره دستش رو گرفت و دنبال خودش کشیدش.
_ زودباش ژان باید از این جهنم بزنیم بیرون وگرنه هیچ شانسی نداریم
صدای باشه آرومی که از ژان شنید و کمی خیالش راحت شد.
_ تو نقشه اینجا رو حفظی، میتونی بگی باید کجا بریم؟
ژان به طرفی اشاره کرد و هردوشون سریع به اون طرف رفتن. ییبو دری که مقابلشون بود رو به امید اینکه راه خروج باشه باز کرد ولی به جاش وارد اتاقی شدن. ییبو لعنتی فرستاد و کلافه دستش رو توی موهاش فرو کرد.
_ ژان مطمئنی نقشه رو درست حفظی؟ اینجا که یک اتاق کوفتیه فقط
با بسته شدن در اتاق قفل شدنش، وحشت زده به طرف در رفت و سعی کرد بازش کنه، ولی پیچیدن صدایی از توی اتاق توی گوشش، باعث شد سریع به طرف ژان بره و پشت خودش بکشتش.
× بیخودی تلاش نکن افسر وانگ دیگه راه فراری نداری
ییبو اومد جواب بده ولی پیچیدن صدای ضامن اسلحه توی گوشش، اون هم از پشت سرش شوکه اش کرد. توی یک لحظه صورتش بی حس شد و سرمای چشم هاش به قدری شدید شد که میتونست باعث یخ زدن تمام اتاق بشه.
با همون حالت به طرف ژان که با پوزخندی اسلحه اش رو به طرفش گرفته بود، برگشت.
_ من حاضرم به خاطرت تیر بخورم تا عشقم رو به تو ثابت کنم...ولی آخرش فهمیدم کسی که تفنگ دستش بود تو بودی
ژان در جواب حرف ییبو فقط پوزخندی زد و بعد صدای شلیک گلوله بود که سکوت اتاق رو در هم شکست.
***********
خب خب خب
تا فصل اول فیک جدید حاضر میشه، از ایمجین ها حمایت کنید که برای آپ فیک جدید انرژی بگیرم.

ESTÁS LEYENDO
imagine Yizhan
Historia Cortaایمجین هایی با ژانرهای مختلف از کاپل جذاب و دوست داشتنی ییژان