ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.
چشماش پر از اشک بود و صداش میلرزید. درد قلبش انقدر زیاد بود که نمیتونست با کلمات توصیفش کنه. با اینکه حرفیکه میخواست بزنه اول خودش رو از درون میکشت ولی به زبونش آورد.
+ فقط بیا تمومش کنیم
ییبو با شنیدن این حرف ناگهانی به طرفش برگشت، هردو بازوش رو گرفت و با جمله اش تکونش میداد و صداش بالاتر میرفت.
_ منظورت چیه؟تمومش کنیم؟؟ به همین راحتی؟؟ دیوونه شدی؟
بدون اینکه مقاومتی کنه فقط بهش نگاه میکرد و اشک میریخت ولی با جمله آخرش نتونست تحمل کنه. دست هاش رو کنار زد و فریاد کشید.
+ آره لعنتی...آره دیوونه شدم...خسته شدم بسکه خودم رو پنهان کنم خسته شدم از اینکه هر روز بترسم که رابطمون لو بزه از اینکه وجود من لطمه ای به زندگیت بزنه. از تظاهر کردنات و به دروغ گفتنات که کسی توی زندگیت نیست خسته شدم. انگار یه روحم که فقط تو منو میبینی ولی دیگه نمیتونم دارم درد میکشم ییبو. هر باری که شایعه ازدواجت رو میبینم قلبم درد میگیره از اینکه یه روزی مجبور بشی منو پشت سر بسازی. دارم درد میکشم و تو نمیفهمی فقط ازم میخوای درک کنم اما دیگه نمیتونم. این وسط منم که دارم تابود میشم
_ فقط تو تنها؟؟ فکر کردی همه چی برای من خوبه؟ اینکه مجبور باشم رابطم با کسی که دوستش دارم و مخفی کنم برام آسونه؟؟ شدم یه عروسک خیمه شب بازی که هرکی هرجوری میخواد مجبورش میکنه بازی میکنه فقط میکنی حال من خوبه؟؟؟
+ حداقل تو من رو نمیبازییی ولی من هر لحظه ممکنه برای همیشه از دستت بدم
با فریاد بلند ژان، ییبو ساکت شد. صدای آرومش توی گوش ژان پیچید و شدت اشک هاش رو بیشتر کرد.
_ تو به عشق من شک داری؟
+ نه ولی تو خودتم گفتی یه عروسک خیمه شب بازی که هرکی به هرکاری مجبورش میکنه و من نمیتونم این اجبار رو تحمل کنم
این آخرین جمله ای بود که توی گوش های ییبو پیچید و بعد از اون صدای در و سکوت خونه نشون میداد معشوقه اش با اون حال از خونه مشترکشون بیرون رفته. اون لحظه بود که برای اولین بار با خودش فکر که چیشد که همه چی به اینجا رسید؟
![](https://img.wattpad.com/cover/299628691-288-k187184.jpg)
YOU ARE READING
imagine Yizhan
Short Storyایمجین هایی با ژانرهای مختلف از کاپل جذاب و دوست داشتنی ییژان