_ بیا جیمین.
جیمین با رنگ و روی زرد رنگی آب معدنی رو از دست جونگکوک گرفت و قلوپی نوشید. یونجون که حوصلهاش سر رفته بود پوفی کشید و روی صندلی جابهجا شد.
_ ددی... بریم سوار ماشین بشیم؟؟
_ نه یونجون، حال هیونگ بده فعلا.
جونگکوک که هنوز هم نگران جیمین بود، کنارش روی زمین نشست و پشتش رو ماساژ داد. ناامید از روی صندلی بلند شد و سمت دکهی بازی، که چند قدم جلوتر بود رفت. با ذوق به عروسک های رنگارنگ توی ویترین نگاه میکرد و لبخند میزد.
_ هی کوچولو، تنهایی؟
با ترس از جا پرید. مردی که قد بلندی داشت و لبخند میزد. کنارش اومد، با ترس چند قدم به عقب برداشت و آب دهنش رو قورت داد.
_ نترس کوچولو کاریت ندارم من.
مرد با برداشتن آبنباتی از روی میز اون رو به سمت یونجون گرفت و دستی به سرش کشید.
_ تو خیلی کیوتی، این هدیه رو از من قبول کن لطفاً.
یونجون که با دیدن آبنبات خوشحال شده بود، سری به نشونهی مثبت تکون داد و آبنبات رو گرفت. با خوشحالی پوستش رو درآورد و توی دهنش گذاشت. مرد راضی از جلب کردن توجه پسر بچه نیشخندی زد و روی زانوهاش نشست.
_ میدونی منم مثل تو یه پسر بچه دارم؟ ولی خب...
ناراحت لبهاش رو آویزون کرد. یونجون آبنبات رو از دهنش درآورد و دستی به شونهی مرد کشید.
_ پسرم اونور شهربازی کنار دکهی خوراکی منتظر منه، ولی من نمیدونم از کجا باید برم... میشد کمکم کنی؟
یونجون ناراحت کنار مرد رفت و دستش رو گرفت. لبخندی به چهرهی گرفته مرد زد. در حالی که آبنبات دهنش بود گفت:
_ من میتونم کمکت کنم آقا، اون دکهی...
_ یونجون! اوه اینجایی عزیزم؟
یونجون با شنیدن صدای معلم مورد علاقش سریع لبخند خرگوشی زد و دست مرد رو ول کرد. با قدمهای بلند سمت تهیونگ رفت و محکم توی بغلش پرید. تهیونگ خندید و یونجون رو بلند کرد و چرخوند. پسر بچه جوری بوسههای محکم روی صورتش میکاشت که باعث خنده اش میشد.
مرد با دیدن این حرکت یونجون اخمی کرد و با کنجکاوی پرسید:_ ببخشید شما؟
_ این رو من باید از شما بپرسم آقای محترم، شما پسر من رو از کجا میشناسید؟
مرد تابلو خندید و بدون هیچ حرف اضافهای سریع از اون جا دور شد. به هر حال اون پدرش بود! یونجون که از رفتن مرد ناراحت شده بود لبهاش رو آویزون کرد و گفت:
_ ولی اون خیلی گناه داشت، میخواست بره پیش پسرش!
تهیونگ یونجون رو، روی زمین گذاشت و کنارش زانو زد.
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...