_ یادت نره جیمین، ساعت هشت جلو در خونتون منتظرم.
کتاب رو محکم روی میز کوبید و چشم غرهای به دوست وراجش رفت.
_ باشههه! این دهمین باریه که داری میگی شیوون فهمیدم من ساعت هشت میام پایین.
شیوون آبنبات توی دهنش رو محکم شکوند و اخمی کرد. از زیر میز محکم به پای جیمین کوبید.
_ تو احمقی به خاطر همین گفتم.
_ آه محض رضای خدا بس کن شیوون!
لبخند دیوسانهای زد و ابرو بالا انداخت، با حرص پوفی کشید و کتابهاش رو جمع کرد. تنها شخصی که میتونست صبرش رو به لبهی مرز برسونه اون شیوون لعنتی بود. جوری که تمام نورونهای مغزش رو میسوزند باعث میشد خودش رو بابت داشتن همچین دوستی سرزنش کنه.
و شیوون، پسر شرو شیطون و زبون درازی که از قضا پسر عمهی جیمین و بهترین دوستش میشد اکثرا پیشش میرفت و اهمیتی نمیداد که یونگی از این کارش متنفره! جیمینی که به صبوری معروف بود مقابل شیوون باید سجده میکرد تا فقط چند ثانیه سکوت کنه.
همچین چیزی هم از شیوون انتظار میره، البته این رو هم باید اضافه کرد شیوون شخصی بود که دوشب اول ازدواجشون خونهشون مونده بود!
جوری که یونگی حرص میخورد براش خندهدار بود ولی خب درسته جیمین رو اذیت میکرد، ولی بیشتر از هرکسی مراقب جیمین بود و دوستش داشت._ شیوون من دیگه میرم، باید شام آماده بکنم.
آخرین تیکهی آبنبات رو هم با حرص شکوند و سری تکون داد.
_ باشه جیمینی... فقط یادت نره فردا ساعت...
_ واااای شیوون دهنت رو ببند، میدونم فردا ساعت هشت فاکییی جلوی در خراب موندهام!
بدون این که اجازهی حرف به شیوون بده با برداشتن کیفش سریع خارج شد. خندید و دستی به موهاش کشید، نگاهی به ساعتش انداخت و راه افتاد.
.
.
.
_ نه... تاتا باید بیاد وگرنه من نمیرم!
_ تاتا رو برای چی باید ببریم آخه؟ ما دوتایی داریم میریم گردش چرا باید بیاد؟؟؟
ضدآفتاب رو محکم به پوست سفیدش مالید و اخمی کرد. در حالی که با دقت بالملب توتفرنگی رو، به لبهای کوچیکش میمالید جواب داد.
_ نوموخوام... گفتم یا تاتا میاد یا نمیریم.
با حرص پوفی کرد و زبونش رو به لپش فشرد. بعد از چند دقیقه با چشمهای ریز شده سمت یونجونی که جلوی آیینه جولان میداد برگشت.
_ صبر کن ببینم... تو برای چی انقدر داری خودت رو خوشگل میکنی؟ یونجون محض رضای خدا تو یه پسری نه دختر! بالملب چی میگه این وسط؟
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfic𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...