لبهاش رو محکم روی هم فشرد و سعی کرد قهقهاش رو پنهان کنه، اصلا دوست نداشت پسر بزرگتر رو ناراحت کنه.
ولی محض رضای خدا کی باورش میشد مین یونگی الان با قیافهی جدیای و آردی درحال درست کردن کیک باشه؟ اونم صرفا بهخاطر اینکه جیمین گفته بود که دلش هوس کیک کرده!
جیمین لبخندش رو قورت داد و روی اپن پشتی یونگی نشست._آممم، نمیخوای کمکت کنم؟
پسر بزرگتر چشمی چرخوند و سعی کرد بیشتر مواد کیک رو هم بزنه تا باهم خوب مخلوط بشن.
_نه!
ریز ریز خندید و از پشت شونههای یونگی خواست نگاهی به مواد کیک بندازه. مواد کیک جوری سفت و زرد شده بود که یونگی به زور میتونست همش بزنه اون حتی نمیدونست که باید از همزن استفاده کنه تا مواد باهم مخلوط بشن!
_یونگی... داری اشتباه انجامش میدی بذار من...
پسر بزرگتر با غیظ و سرو صورت داغون برگشت و چشم غرهای بهش رفت و محکمتر دستش رو تکون داد، که همین باعث شد مقداری از مواد روی زمین بریزه.
عصبی پلکش پرید و نفسش رو محکم بیرون فرستاد._مادر فاکر لعنتی!
جیمین که بالاخره تونسته بود خندهاش رو کنترل کنه سریع با لبخند از روی اپن پایین پرید و همزن رو از داخل کشو بیرون کشید.
_گفتم بذار بهت کمک کنم یونگی.
ظرف عمیقتری نسبت به ظرف یونگی برداشت و سمت پسر بزرگتر برگشت. یونگی هنوز عصبی نفس میکشید و دیگه قبول کرده بود نمیتونه از پس کیک لعنتی بربیاد، پس اجازه داد جیمین جاش رو بگیره و خودش هم گوشهای وایساد و دست به سینه منتظر موند.
پسر کوچکتر با مهارت دوباره شروع کرد به درست کردن مواد کیک. بعد از اضافه کردن مواد به یکدیگه همزن رو به برق زد و شروع کرد به همزدنشون.
یونگی ابرویی بالا انداخت و لبخند ریزی زد، جیمین با دقت درحال انجام کارش بود پس اشکالی نداشت کمی کرم بریزه؟!از پشت آروم نزدیک بدنش شد و سریع روی گوشش رو محکم بوسید. جیمین که با دقت روی مواد تمرکز کرده بود هینی کشید و باعث شد دستش کج بشه و کمی از مواد روی لباسش بریزه.
_یونگی!
با غیظ سمت پسر خندون برگشت و اخمی کرد. همزن رو سریع خاموش کرد و لباس کثیفش رو با چندش از خودش فاصله داد. لباسش مشکی بود و مواد سفید کاملا روش رو پوشونده بودن.
_ببین چیکار کردی اخه.
_من؟ من کاری نکردم، فکر نکنم بوسیدن همسرم جرم بوده باشه!
متعجب تکخندی زد و سرش رو به نشونهی تاسف تکون داد. بیخیال لباسش شد و سعی کرد هرچه زودتر کیک رو بپزه تا اتفاق دیگهای نیفته. دوباره همزن رو روشن کرد و مشغول شد.
یونگی دوبار نیشخندی روی صورتش نشوند و لبهاش رو لیسید."از کی انقدر شیطون شدی جناب مین؟!"
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...