_ تاتا کوجا موند دَدی؟
لبهاش رو جلو فرستاد و غر زد. جونگکوک کلافه از گرمی هوا وسط زمستون اخمی کرد و نگاهش رو دور محوطه چرخوند.
_ نمیدونم یونجون، شاید الان بیاد.
کنار یونجون روی سکو نشست و کمی از آب معدنی نوشید. با دستمالی که توی جیبش بود پیشونی خیس از عرقش رو پاک کرد.
_ ددی ددی... تاتا اونجاست، ببینننننن!
یونجون با ذوق دادی زد و بدو بدو سمت تهیونگ سرگردون رفت. جونگکوک هم بعد از برداشتن سبد و کیف سنگین یونجون پشت سرش راه افتاد.
با برخورد موجود کوچولویی به پاهاش سر خم کرد و یونجون کلاه بر سر رو دید که لبخند خرگوشی زده و بغلش کرده بود. خوشحال لبخندی زد، خم و شد و یونجون رو بغل کرد. دوتا بوسه روی لپهای برجستهی یونجون کاشت._ سلامممم وروجک، خوبی؟
_ آررررههه خیلی خوبم تاتا میسی که اومدی.
بعد چهرهاش رو مثل گربهی شرک کرد و لبهاش رو آویزون کرد. تهیونگ خندید و گاز محکمی از لپ یونجون گرفت.
یونجون که از گاز گرفته شدن متنفر بود شروع کرد به دست کشیدن روی لپش و غر زدن. ولی خب تهیونگ نشنید، خب نه این که نخواد فقط... جونگکوک به طور جذابی داشت لبخند میزد و به یونجون نگاه میکرد.
با حس ضعف توی پاهاش نفس عمیقی کشید و لبخند ریزی زد._ سلام آقای جئون.
جونگکوک سری تکون داد و برگشت تا جای مناسبی برای نشستن پیدا کنه، این وسط با وجود شیطنتهای یونجون تهیونگ هم پشت سرش راه افتاد.
پارک جنگلی گیونگجو یکی از بزرگترین پارکهای سئول بود، جوری که درختهاش به آدم حس خوبی میداد قابل وصف نبود. تهیونگ هم یکبار فقط با هیونگهاش اومده بود که در آخر بعد از یک ساعت گردش به خاطر غرهای فراوان جین مجبور به برگشتن شده بودند!
جونگکوک بعد از نگاه کردن به اطراف بالاخره آلاچیقی پیدا کرد و با خستگی از سنگینی سبد خوراکی تند به سمتش رفت. بعد از گذاشتن وسیلهها با دستمال گردنش رو پاک کرد و دست یونجون رو گرفت._ یونجون بیا ببرمت پارک بازی کن.
یونجون با هیجان سری تکون داد و همراه با جونگکوک سمت زمین بازی، که تقریبا کنارشون بود رفتن. تهیونگ هم بعد از کجخندی روی صندلیهای آلاچیق نشست و منتظر جونگکوک موند.
بعد از گذشت پنج دقیقه جونگکوک اومد و روبه روی تهیونگ نشست. نگاه نامطمئنی بهش انداخت و گلوش رو صاف کرد._ اهم خب... چهخبر؟
نفس سنگین شدهاش رو بیرون فرستاد. پرسیدن حال تهیونگ هم سخت بود براش و این رو خوب میدونست که گند زده ولی به هر حال سر تکون داد تا افکار مزخرف سمتش نیان و راحتش بزارن!
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...