𝐏𝐚𝐫𝐭.30

1.3K 170 35
                                    


_قربان...جئون جونگده برای دیدن شما اومده.

تک‌خندی زد و صاف روی صندلی نشست.سیگاری رو گوشه‌ی لبش گذاشت و با دست اشاره کرد بیاد داخل.
پک عمیقی به سیگار زد و همراه با پوزخند روبه مرد گفت:

_خیلی وقت شده نه برادر؟!

جونگده بی‌حوصله دستی به کتش کشید.

_زیاد نمی‌مونم فقط اومدم چند مسئله رو برات روشن کنم!

جوهان لبخندی زد و با دست اجازه‌ی خروج منشی رو داد.جونگده نگاه تو خالی‌ای به برادرش انداخت و روی مبل نشست.

_مثل همیشه می‌خوری نه؟قهوه با شکر.

جونگده اخمی کرد و سری تکون داد.جوهان هنوز فراموش نکرده بود عادت هاش رو،ولی مطمئن بود از دیدنش متنفره!

_من برای قهوه اینجا نیومدم جوهان،بحث‌های مهم تری داریم.

تکیه‌اش رو از مبل گرفت و دو دستش رو به هم چسبوند و با انگشتش گوشه‌ی لبش رو خاروند‌.

_ازت می‌خوام از جونگ‌کوک دور بمونی جوهان،نمی‌خوام آسیبی به پسرم و نوه‌ام بزنی!

لبخند دندونی‌ای زد و ابرویی بالا انداخت.

_ان‌قدر سخت نگیر برادر!حالا حالا کی گفته من قراره بهشون آسیب بزنم من مگه دلم میاد؟

مظلوم گفت و بعد با صدای بلند خندید.مصرف نکردن قرص‌هاش همراه این گستاخی برادرش زیادی خنده‌دار بود!
جونگده دست‌هاش رو محکم مشت کرد و نفس عمیقی کشید،امکان نداشت اجازه‌ بده این قاتل به پسرش و نوه‌اش آسیب برسونه.

_می‌دونم داری چیکار می‌کنی جوهان فکر نکن نمی‌دونم می‌خوای از طریق تهیونگ دوباره نزدیکش بشی ولی من این‌بار نمی‌ذارم همچین کاری کنی.

پوزخندی زد و از روی صندلی بلند شد،اون احمق اومده بود فقط چرت و پرت بگه؟!برادرش زیادی ساده بود فکر می‌کرد قراره با چهارتا حرف بی‌خیال انتقامش بشه؟خدایا جونگده چه جوری می‌تونست پسر کیم بزرگ باشه؟ولی اون هنوز خبر نداشت قراره چه بلایی سرشون بیاره!

_خودت رو خسته نکن برادر من قرار نیست کاری انجام بدم...

جونگده نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد،مطمئن بود داره دروغ می‌گه از جوهان این حرف‌ها بعید بود!

_به هر حال خواستم بهت بگم اگه بخوای کاری انجام بدی من ساکت نمی‌شینم.

بدون نگاهی دوباره به برادر کوچکترش از اتاق بیرون رفت و در و کوبید.عصبانی لبخند از روی لبش کنار رفت و اخمی روی صورتش نشست.پاش رو روی زمین کوبید و رو غرید.

_نگران نباش نوبت توهم می‌رسه قراره همه‌تون رو بکشم!
.

.

𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now