_ واوووو عجب حمومی!
با شگفتی به حموم نگاه میکرد. واقعا جونگکوک زیادی خوش سلیقه نبود؟
_ البته که نه، زنش حتما خوش سلیقهاس.
به سمت قفسهی شامپوها رفت. دونه دونه بوشون کرد و در آخر شامپوی سفید رنگی که عطر توتفرنگی داشت رو انتخاب کرد. لباسهاش رو درآورد و دستش گرفت تا بشوره. به سمت دوش رفت. با دیدن دکمههای زیادی که قرار داشت لحظهای هنگ کرد.
_ وات ده فاک؟ یه دوش چرا باید انقدر دکمه داشته باشه؟!
الان کدومش رو باید میزد؟ اگه خراب میشد چی، اون یه قرون پول هم نداشت برای درست کردنش بده! و از جایی که میدونه دوش خیلی گرونه پس عقب نشینی کرد.
_ نه... من نمیتونم، اگه اشتباهی کنم جونگکوک تا آخر عمرم مسخرهام میکنه.
محکم به کلهاش کوبید. تو یه احمقی کیم تهیونگ! با بیچارگی به دکمه ها نگاه دیگه ای انداخت. چارهای نداشت بدنش بوی تخم مرغ میداد و باید هرچه زودتر حموم میکرد و از این خونه بیرون میرفت تا زنش نیومده. اوه، زنش؟
_ چرا زنش خونه نیست, یعنی کار میکنه؟
"به تو هیچ ربطی نداره کیم تهیونگ" آره به اون هیچ ربطی نداشت.
با تردید به دکمهی مشکی که از همه بزرگتر بود نگاه کرد. از نظر اون شاید این دکمه میتونست دوش رو باز کنه. پس دستش رو جلو برد و دکمه رو لمس کرد، با چرخیدن سر دوش ترسیده قدمی به عقب برداشت. شوخی بود دیگه نه؟_ آخه میمردی یه دوش ساده میگرفتی؟
حوله رو از روی آویزهی در برداشت و دور کمرش پیچید. از حموم بیرون رفت و گوشیش رو از روی عسلی کنار تخت برداشت.
_ بهتره به نامجون هیونگ بگم؛ شاید میدونه.
البته که گزینهی به جئون جونگکوک گفتن رو حذف کرده بود! امکان نداشت به اون کوه غرور چیزی بگه. آخرین باری که ازش کمک خواسته بود برای هفت پشتش بس بود!
«فلش بک»
قهقههای زد و دستش رو، روی دلش گذاشت.
_ واقعا کیم تهیونگ؟ بلد نیستی بازش کنی؟؟
پسر بزرگتر دوباره زد زیر خنده. با خجالت دستی به پایین لباسش کشید. اون عوضی چرا دست بر نمیداشت؟
جونگکوک اشک نمادینش رو پاک کرد و درحالی که هنوز آثار خنده توی چهرهاش مشخص میشد گفت:_ میدونی امروز اصلا تو مود خنده نبودم ولی این...
سمت تهیونگ خم شد و خندید.
_ خیلی خندهدار بود.
یکی از پسرهای کلاس، البته اصلاح میکنم"خایمال کلاس" با چاپلوسی روبه جونگکوک گفت:
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfic𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...