با اعصاب خوردی پسرش رو آروم روی مبل گذاشت و پیشونیش رو بوسید.کفشهاش رو درآورد و بالش زیر سرش رو درست کرد. پتویی رو که از ماشین آورده بود آروم روی یونجون خوابیده کشید.
_کجا؟!
چشم غرهای به پرویی تهیونگ زد و بعد از برداشتن گوشیش از روی میز آروم از اتاق بیرون رفت.تهیونگ ایشی کرد و روی مبلی که یونجون خوابیده بود نشست.به احتمال زیاد جونگکوک سراغ اون زنیکه رفته بود و همین باعث عروسی توی باسنش میشد.کمی عذاب وجدان بهخاطر سپردن یونجون دست لی داشت ولی اهمیتی نداد!
_به من چه؟تقصیر خوده عملیشه!
یک ساعت پیش که برای اولین بار با پدر نامجون آشنا شده بود،آقای کیم همراه با جونگکوک درمورد کارهاش صحبت میکردند که صدای یونجون رو شنیدند.
هنوز هم به یاد داشت جونگکوک چه جوری با عجله خودش رو به راهرو رسوند تا یونجون رو پیداش کنه.نفسش رو محکم بیرون داد و لبخندی به یونجون زد،اونم وقتی یونجون رو نشسته وسط شرکت درحال گریه کردن دید بیش از حد نگران اون توتفرنگی کوچولو شده بود.
_یعنی الان اخراجش میکنه؟
با فکر به اخراج اون زن نچسب لبخند عریضی زد و لایکی به جونگکوک خیالی نشون داد.
_ببینم چه میکنی مستر جئون!
صدای بلند جونگکوک از بیرون به گوش میرسید و حدسش رو تایید میکرد جونگکوک همیشه روی یونجون حساس بود و الان دیوونه شده بود به احتمال زیاد درحال اخراجش بود!
آروم از جاش بلند شد و به در نزدیک شد.سرش رو به در نزدیک کرد و کاملا از پشت بهش چسبید.با نشنیدن صدایی نوچی کرد و بیشتر به در چسبید،اون جونگکوک لعنتی چرا ساکت شده بود؟؟_منتظر بود من بیام سکوت کنه؟؟؟
بیشتر گوشش رو به در فشرد جوری که انگار میخواست با در جفتگیری کنه!اما تمام معادلاتش وقتی در محکم باز شد و با دماغ رفت تو بغل یکی بههم ریخت.دماغش محکم به سینهی اون شخص برخورد کرده بود و به احتمال زیاد شکسته بود.
_فاااک دماغم خدایا دماغ باریک و نازنینم!
بدون اینکه سرش رو بالا بیاره دماغش رو با انگشتهاش ماساژ میداد،بوی قهوهای توی ببینیش پیچید باعث شد لحظهای دست از ماساژ دادن دماغش برداشت و سرش رو خم کرد تا منبع اون بوی خوب رو پیدا کنه.
خم شد و بدون باز کردن چشمهاش دماغش رو به پوست شخص چسبوند،بوی قهوهای که میومد باعث شد هومی بگه و نفسش رو بیرون فوت کنه._زدی دماغم رو شکوندی ولی بوی خوبی میدی آقا،لعنتی قهوه نقطه ضعف منه!
_هی به خودت بیا کیم با توام!
با صدای محوی اخم کرد و دستهایی که سعی داشت از گردنش جداش کنند رو پس زد،اون تازه منبع بو رو پیدا کرده بود.
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...