𝐏𝐚𝐫𝐭.32

1.1K 168 148
                                    

جونگ‌کوک کمر تهیونگ رو ول کرد و کمی عقب رفت.

_حالا...بازم میای شرکت؟

تهیونگ نرم سرش رو تکون داد و دست‌هاش رو دور خودش حلقه کرد.

_فکر کنم آره.

پسر بزرگتر با سرگرمی نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:

_حالا که رسما دوست پسر منی پس فکر کنم باید...

با صدای زنگ گوشیش حرفش نصفه موند و اخمی روی صورتش نشست.دستش رو داخل جیب شلوارش برد و گوشیش رو بیرون کشید.بدون نگاه کردن به اسم شخصی که زنگ زده بود آیکون سبز رنگ رو لمس کرد.

_بله؟

_سلام برادرزاده‌ی عزیزم!

با شنیدن صدای جوهان اخم بزرگی روی صورتش نشست و سریع از روی نیمکت بلند شد.

_توئه حرومزاده با چه جراتی به من زنگ زدی؟؟؟

تهیونگ ترسیده از صدای بلند جونگ‌کوک بلند شد و دست پسر بزرگ‌تر رو گرفت.

_هی هی هی!آروم باش جونگو...فقط زنگ زدم حالت رو بپرسم.

جوهان روی صورتش لبخند بزرگی نشسته بود.هرچند خیلی دوست داشت صورت جونگ‌کوک رو وقتی که بهش می‌گفت پسرش اونجاست تصور کنه!
در این سمت تهیونگ نگران نگاهی به حالت‌های آنرمال پسر بزرگ‌تر انداخت و با سر پرسید چه اتفاقی افتاده؟
اما جونگ‌کوک به قدری عصبی بود که اهمتی نداد و گوشی رو توی دستش محکم‌تر فشرد‌.

_چی می‌خوای جوهان؟

تهیونگ مردمک چشم‌هاش گشاد شد و قدمی به عقب برداشت،باز جوهان؟چرا نمی‌تونستن دو دقیقه باهم خلوت کنن؟
قبل از اینکه دهنش رو باز کنه و حرفی بزنه گوشیش زنگ خورد.با همون دست‌های لرزون گوشی رو برداشت.با دیدن اسم"خانوم جئون"متعجب ابروهاش بالا پرید.
درسته هه‌را تهیونگ رو از همون اول هم می‌شناخت و هفت سال پیش وقتی جونگ‌کوک بهشون گفته بود که عاشق تهیونگ شده اون زن به خاطر خوشحالی جونگ‌کوک رابطه‌شون رو قبول کرده بود و حالا بعد از هفت سال خبر داشت که تهیونگ بازم برگشته.محض رضای خدا یونجون ان‌قدر تو خونه تاتا صداش می‌زد که همه رو متعجب کرده بود!

با چشم به جونگ‌کوک اشاره کرد که کمی اون‌ور تر می‌ره و بعد آیکون رو لمس کرد.

_من چیزی نمی‌خوام جونگ‌کوک گفتم فقط...

_داری بچه گول می‌زنی لعنتی؟بهت گفتم چی می‌خوای هوم؟

جوهان تک‌خندی زد و با دست اشاره کرد یونجون رو از اتاق بیرون بیارن.

_باشه،انگار از صبر خوشت نمیاد پس...

با اومدن بادیگارد دست لاغر یونجون ترسیده رو گرفت و سمت خودش کشوند.کمی خم شد و موهای پسر بچه رو به هم زد.

𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now