از ته دل التماس کرد تا از این وضعیت اسفناک خارج بشه که با صدای بلند شکسته شدن در و غرش آشنایی چشمهای رو بست و لبخند زد، به چشمهای ناجیش نگاه کرد و لب زد.
_ تو اومدی... کوکی.
جونگکوک عصبانی از دیدن صحنهی روبه روش غرش بلندی کرد و با دوقدم خودش رو به مرد رسوند. یقهاش رو محکم گرفت و داد زد.
_ داشتی چه غلطی میکردی حرومییییی؟!
بدون این که فرصت بده مینسو کاری انجام بده مشت محکمی بهش زد، تهیونگ هینی کشید و عقب رفت. جونگکوک خیلی عصبانی بود و به عبارتی خون جلوی چشمهاش رو گرفته بود! بیوقفه به مینسو مشت میزد. ولی تهیونگ، هنوز به خودش نیومده بود و شوکه به صحنه های مقابلش نگاه میکرد.
جونگکوک بعد از زدن آخرین مشت توی صورت مرد، بلند شد و با گرفتن یقهاش اون رو به دیوار فشرد._ دیگه دور و بر تهیونگ نمیبینمت مرتیکه، وگرنه کاری میکنم هر روز آرزوی مرگ بکنی!
مینسو با صورت خونی نگاه حرصی به تهیونگ انداخت و خون توی دهنش رو تف کرد. بعد از چشمغره رفتن به جونگکوک سریع از دستشویی خارج شد. عصبانی بود، وقتی که به اصرار یونجون برای برداشتن گل روی کتش به کافه برگشته بود، انتظار صدای داد آشنایی رو نداشت که التماس میکرد کسی نجاتش بده!
با اعصاب خوردی به عقب برگشت._ برای چی با اون مرتیکه...
حرفش با برخورد جسمی و فرو رفتن توی بغلش قطع شد. با دستهای باز و چشمهای متعجب به تهیونگ لرزونتوی بغلش خیره شد. تهیونگ با قلبی پر تپش و تنی لرزون بغل مردی که در اون لحظه فقط باعث آرامشش میشد بود.
به خودش اومد و سریع دستهاش رو دور کمر باریک تهیونگ حلقه کرد. تن تهیونگ سرد بود و میلرزید، پس سریع کتش رو درآورد و دور تهیونگ انداخت.
اینبار محکمتر جونگکوک رو بغل کرد و سرش رو داخل گردنش برد. عطر سردش رو با یک نفس داخل ریههاش فرستاد. گریههاش به هق هق های کوتاهی تبدیل شده بود._ هیششش... نترس من کنارتم... ته!
«فلش بک»
_ ول...ولم کن... عوض... یی... آشغال!
با مشتی که تو دهنش خورد محکم به دیوار برخورد کرد.
_ چه زری زدی هرزه؟ هااااا؟ من عوضیم؟ الان بهت نشون میدم یه عوضی چیکار میتونه بکنه!
دستش رو سمت کش شلوار پسر برد و با یک حرکت از پاهاش درآورد. پسر ترسیده و لرزون رو از پشت محکم به روی تخت انداخت و روش خیمه زد. گریه میکرد و محکم به سر و صورت پسر بزرگتر میکوبید ولی فایدهای نداشت، پسر بیشتر روش خم شد و کیس مارکهای دردناکی رو به تهیونگ لرزون هدیه میکرد.
بیفایده بود، امکان نداشت صداش به گوش کسی برسه. مهمونی هنوز ادامه داشت و صدای بلند آهنگ اجازهی هیچ تلاشی رو بهش نمیداد.
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfic𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...