با حس نوازش انگشتهای گرمی روی صورتش نالهای کرد و تکونی خورد. بدنش خسته و خشک شده بود و پلکهاش، به هم چسبیده. با تلاشهای فراوان چشمهاش رو باز کرد و جین رو با چشمهای به خون نشسته بالا سرش دید. لبخند کمرنگی زد و با کمک دستهاش سعی کرد بلند بشه.
جین با بیدار شدن تهیونگ، خوشحال سریع چندتا بالش پشتش گذاشت و کمک کرد به اون ها تکیه بده. با حس خشکی گلوش به سختی لبهاش رو باز کرد و گفت:_ه... هیونگ... آب... لط... فا
جین سریع به سمت میز گوشهی اتاق رفت و لیوان پر از آب که روی میز بود رو برداشت و دست تهیونگ داد. لیوان آب رو با کمک دستهای جین هیونگ به لبهاش رسوند و با ولع آب رو قورت داد. حس خنکی که آب بهش میداد لذت زیادی رو بهش القا میکرد.
_ یکم آروم ته... خفه میشی.
جین خندید و موهای ته رو نوازش کرد. بعد از بیهوش شدن تهیونگ متوجه شده بودند مچ دستهاش کمی خراش برداشته، جونگکوک بعد از مطمئن شدن از حال تهیونگ رفته بود. نمیخواست به این زودیا تهیونگ رو ببینه و شاید... حس میکرد همهی اینا تقصیر خودشه؟!
_ هیونگ... جونگکوک؟
_ رفت عزیزم.
ناراحت سری تکون داد و لب برچید، انتظار نداشت با این حالی که داشت جونگکوک بذاره و بره! ولی مهم نبود، مگه جونگکوک چه کسی بود که برای انقدر نگران میشد؟ هیچکس!
_ ته، نمیخوای بگی کجا بودی؟ خیلی نگرانت شده بودیم عزیزم.
سری تکون داد و لب تر کرد، قصد نداشت برای جین اتفاقات افتاده رو تعریف کنه. میدونست اگه بفهمه حالش بد میشه! هیچ وقت دوست نداشت هیونگهاش به خاطرش اذیت و یا خسته بشن.
_ راستش نزدیک رستوران یه پسر جوون کیف خانوم پیر رو دزدیده بود، منم نتونستم طاقت بیارم و رفتم کمکش که افتادم زمین...
نفس عمیقی کشید و به اخمهای درهم جین هیونگ نگاهی انداخت.
_ و خب لباسام کمی خاکی شد و بعدش که پلیس اومد و پرسو جو کرد کمی طول کشید.
_ کیم تهیونگ! میدونی چقدر نگرانت بودیم؟ نامجون داشت دیوونه میشد، خوشم نمیاد ازش ولی حتی جونگکوک هم دنبالت گشته بود!
با عذاب وجدان چنگی به پتوی روی پاهاش زد و نفس کشید. جونگکوک نگرانش شده بود؟ بهس اهمیت میداد؟ ولی اون که...
_ متاسفم هیونگ همهاش تقصیر منه...
_ هی لازم نیست عذاب وجدان بگیری
جلوتر اومد و تهیونگ ناراحت رو توی بغلش گرفت. محکم به خودش فشرد و نفس عمیقی کشید تا عطر تهیونگ رو به ریههاش بکشه. حالا که تهیونگ پیشش بود دیگه هیچ ترسی نداشت، راحت بود.
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙈𝙮 𝙎𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮✔︎تـوتــفـرنـگـی _تقصیر منه تهیونگ، شاید به خاطر کینهای که داشتم زندگی هر دوتامون رو نابود کردم فقط اگه اون شب پیشت میومدم... +گذشتهها دیگه تموم شده، ما نمیتونیم به اون روزا برگردیم و من دلم نمیخواد دوباره اتفاقات وحشتن...