یک هفته از آخرین و تنها دیدار کوکی کوچولو با پیرزن بتا گذشته بود و این بین گرگ امگای جونگکوک هر لحظه بیشتر به این باور میرسید که "هیچکس دوستش نداره و نخواهد داشت . هیچوقت قرار نیست مثل بقیه بچه ها یک زندگی معمولی با خوانواده اش داشته باشه و اینکه هیچکس از داشتن پسر امگایی مثل اون خوشش نمیاد . "
پس شیطنت های دوست داشتنی اش ، ورجه وورجه کردن و بازی کردن با بقیه بچه هارو کَم کرد و تمام توجهش رو روی خاله بازی با عروسک خرسی زشتش متمرکز کرد .
چون معمولا بقیه بچه های یتیم خونه هم بخاطر اختلاف سنی یا تفاوت جنسیت گرگ هاشون ، زیاد با جونگکوک بازی نمیکرد و اون امگای پنج ساله رو وارد جمع دوستانه خودشون نمیکرد .
پس پسر دندون خرگوشی معصوم هم زیاد پاپیچ و درگیر اونهایی که بین خودشون نمیخواستنش نمیشد .
ولی همه چیز درست از لحظه ای که دروازه ساختمان با اجازه مدیر یتیم خونه باز شد و تصویر چهره پیرزن مهربان، همراه با دو آلفای مرد بزرگتر مقابل ورودی به نمایش در اومد ، عوض شد و قلب کوچولوی تپنده اش در جریان دادن خون سرعت پیدا کرد .
اون پیرزن بتا برای بردن اون به اینجا برگشته بود !؟
یعنی واقعا میخواست کوکی رو به فرزند خوندگی قبول کنه ؟اما پس اون الفا های ترسناک چرا با اخم و رایحه عصبانی پشت سر پیرزن قدم برمیداشتن؟
گرگ کوچولوی درونش از ضاهر های ترسناک و خطرناک اوندالفا ها ترسیده بود و حالا گوشه ای در خودش جمع شده بود تا شاید ملاقاتی با اون رایحه های خفه کننده سلطه گر نداشته باشه .
تنها چند قدم دیگر مانده بود تا خودشون کاملا به کنار جونگکوک پنج ساله برسونن که با صدا شدن اسم پسرک ، ازش درخواست شد تا خودش به دستور مدیر یتیم خونه به اونجا برسونه .
" جونگکوکی ! ... بیا اینجا عزیزم "
با صدا شدن اسم اون بچه ، نگاه های کلافه و خشمگین تهیونگ و جانگووک روی تمام بچه های تو حیاط گردونده شد . رایحه عصبانی گرگ های آلفا میخواست تا شاهرگ هر بچه ای که قراره بزودی وبال گردن مادرش بشه رو ، همینجا پاره کنه .
متأسفانه وقتی اونها هفته قبل پیرزن پانصد ساله رو به بهانه " یکم بیشتر روی تصمیمت فکر کن " به خونه بر گردونده بودن ، اصلا انتظار نداشتن بعد از ساعت ها مکالمه طولانی و سپری شدن روزها بحث و جدل ، دوباره پاشون به یتیم خونه باز بشه .
بنظر میرسید تصمیم کیم شین هه به هیچوجه قابل عوض شدن نبود و حالا آلفای صد ساله قرار بود با امضا کردن یک رضایت نامه به عنوان تنها آلفای خوانواده کیم و پسر بتا به این تصمیم مادرش در سن سالخوردگی احترام بزاره . البته اگر عصبانیت و رفتار خصمانه گرگ الفاش اجازه میداد !
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...