part 31

2.8K 520 41
                                    

نامجون و جین با ناباوری به دو آلفای مثلا بالغ روبرو شون نگاه میکردن که در اوج جدیت و خشم داشتن زیپ کُت بچه هارو براشون میبستن . دو زوج میزبان هر چی سعی میکردن یه جوری اخم های دایناسوری دو تاشون رو با منصرف کردن شون ، کم کنن موفق نبودن .

" حالا چه عجله ایه !؟ شما که تازه اومدید "

"تازه سر شب شده بود . بزار حداقل میوه تون میخوردید ، بعد میرفتید "

نامجون نهایت سعی خودش رو میکرد تا از رفتن تهیونگ و جانگ‌ووک جلوگیری کنه چون فکر میکرد اونها عاقل تر و بالغ تر از اینن که بخاطر بازی بچه ها بخوان مهمونی رو زودتر از موعد ترک کنن . اما مثل اینکه دو آلفا تصمیم قطعی خودشون رو گرفته بودن که حالا برخلاف چند دقیقه قبل داشتن لباس های گرم به تن بچه ها می‌کردن تا هر چه زودتر مهمونی ترک کنن .

از اون طرف خونه هم مادر و پدر پسربچه هشت ساله هرکاری میکردن تا گریه و بیقراری های آیین وو رو آروم کنن ، اون پسر بچه لوس و هیز مدام داد میزد " جونگ‌کوکی مال منه ! " و این جمله حتی بد تر از قبل اخم ها و رایحه دو آلفا رو عصبانی میکرد .

جین بعد از شنیدن یه جیغ و داد دیگه از پسر بچه هشت ساله که بهانه جونگ‌کوک شیش ساله ناراحت رو میگرفت با خنده مسخره ای به بی‌قراری دو بچه اشاره کرد و گفت .

"ببینید حتی بچه هام نمیخوان برن ! .. مگه نه جونگ‌کوک !؟"

جونگ‌کوک کوچولو در اون لحظه اونقدر ناراحت ترک کردن دوست جدیدش بود که بلافاصله سرش به نشونه بله به بالا و پایین تکون داد ، ولی انگار تأیید کردن امگای شیش ساله برای دو آلفایی که جفت حقیقی اش بودند و در اون شرایط داشتن از حس مالکیت و حسادت می‌سوختن و کون‌شون رو برشته میکردن ، بد تر اعصاب شون رو بهم می‌ریخت.

" کوکی نمهواد بره "

جانگ‌ووک غرش مالکانه آلفاش که داشت از گلوش بیرون می‌اومد رو خفه کرد چون نمیخواست باعث ترس امگاش بشه و با خشونت و بی‌صبرانه مشغول به پا کردن کفش های کوچیکِ جونگ‌کوک شد . اون کفش های کیوت اونقدر برای دست های جانگ‌ووک کوچیک بودن که اندازه شون به کف دست هم نمی‌رسید و وقتی پاهای پوشیده با جوراب باب اسفنجی جونگ‌کوک داخلش قرار می‌گرفت،  حتی قند بیشتری تو دل آلفا آب میکرد .

تهیونگ که کارش با پوشوندن لباس های زمستانه سوهیون تموم شده بود به سمت دوستش جین برگشت و با اخم به گریه الفای هشت ساله و جیغ و داد هاش برای دوست دندون خرگوشی اش ، اشاره کرد .

" نهه کوکی مال منه ، نبریدش "

" بمونم که یه جغله آلفا ، امگامو جلوی چشم هام ببوسه و بگه مال اونه !!! ؟؟ "

جین چشم هاشو تو حدقه چرخوند و در ورودی خونه رو بست تا چشم دو آلفا به ایین وو نیوفته و تو دلش اصلاح کرد که بچه واقعی اینجا تهیونگ و جانگ‌ووک هستن .

" اونا فقط بچه ان ته ! .. قرار نیست تو سن شیش و هشت سالگی میت بشن یا همچین چیزی ......هی !!! .. تهیونگ اروم باش ، گفتم قرار نیست این اتفاق بیوفته !! "

" میشکنم اون دستی که بخواد به جفتم بخوره "

سوکجین به محض دیدن دیدن چشم های به خون نشسته تهیونگ و صدای هاسکی طور الفاییش که تهدید میکرد ، سعی کرد دوست چندین ساله اش رو یه جوری آروم بکنه .

" باشه باشه اروم باش !.  شما الان از ایجا میرید و اون بچه ها کاملا یادشون میره امشب چه اتفاقی افتاد ... "

همون لحظه که سوکجین تقریبا موفق شده بود عصبانی و خشم تهیونگ رو کاهش بده ، صدای فریاد بلند دیگه ای از ایین وو هشت ساله بلند شد که بازم ادعای مالکیت اون امگای شیش ساله رو داشت و اینبار تهیونگ رسما به سمت در یورش برد تا اون بچه آلفای گستاخ سر جاش بشونه.

" من کوکی میخواااممم !! "

" بزار برم یه کوکی نشونش بدم که تا عمر داره یادش نره !"

" یاااا !!!  کیم تهیونگ اروم بگیر . مگه بچه شدی !؟ "

تهیونگ تقریبا تو دستای جین مهار شده بود که یه جیغ دیگه از سمت پسربچه هشت ساله کافی بود تا تهیونگ با تمام توان داد بزنه .

" دو بونگ سون ، رفاقت ما همینجا و همین لحظه به پایین میرسه ! ... اگه بجای مشاوره دادن به بقیه یکم بچت رو تربیت میکردی ، نمی اومد امگای مردمو جلو چشم‌شون ببوسه "

شاید دو آلفا زیادی واکنش نشون میدادن ، ولی هربار که به تصویر بوسیده شدن گوشه لب های جونگ‌کوکی معصوم و ساده شون توسط اون پسر بچه فرصت طلب فکر میکردن ، تمام بدن و قلب‌شون آتیش میگرفت .

مخصوصا که جونگ‌کوک کوچولوی شیش ساله درک درستی از اون بوسه نداشت و صرفا فکر می‌کرد فقط یه بوسه ساده است ، برای همین وقتی ایین وو متقابلا ازش خواسته بود ببوستش ، خودش هم همونجوری خم شده بود تا لب هاش گوشه لب های پسر بچه بزاره که یهو رو دست های تتو دار آلفا تو هوا قاپیده شده بود و الانم داشت از بقل الفا به گوشه نیمه باز در نگاه می‌کرد. 

جانگ‌ووک وقتی دید امگای ساده و معصومش با حس دلسوزی و ناراحتی از گوشه نیمه باز در به دوست جدید گریانش نگاه میکنه ، با بدخلقی جونگ‌کوک تو بقلش چرخوند و حتی محکم تر به سینه خودش فشارش داد .

" ببینید اینا همش یه سوتفاهم ساده است . مطمئنم کارشون از قصد نبوده "

نامجون همچنان داشت سعی خودش رو میکرد و جانگ‌ووک هم درحالی که اخم یه لحظه صورتش ترک نمیکرد جواب داد .

" من میدونم اونا بچه ان ، ولی ایین وو بزرگ تره و واسه همین نمیخوام ازش سواستفاده کنه هیونگ ! ... شب خوش! "

جانگ‌ووک که اومد که در بره بیرون با نامجون و جین خداحافظی کرد و جونگ‌کوک کوچولو هم خودش از بقل سفت و محکم آلفا بالا کشید تا از روی شونه های بزرگ و عضلانی جانگ‌ووک از دو آلفای میزبان با معصومیت و مظلومیت تمام بای بای کنه ، اونم درحالی که همچنان نگاه غمبرک زده اش سمت در و دوست گریونش بود .

بدین ترتیب دو آلفا همراه با دو بچه شیطون مهمونی رو ترک کردن ، اما از اونجایی که رایحه کوکی های داغ جونگ‌کوک حالا سرد شده بود ، تصمیم گرفتن قبل از برگشتن به خونه یه جای دیگه هم سر بزنن تا حال هوای ناراحت بچه هارو سر جاش بیارن .

************************

امشب دو پارت آپ شد
یادتون نره پارت قبلی رو هم چک کنید

❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞  {ᵛᵏ}Where stories live. Discover now