پرستار بخش اورژانس بار دیگه با بیرون اومدن مریض از اتاق دکتر ، شماره بعدی توسط دستگاه سخنگو اعلام کرد .
" شماره ۸۳ "
تهیونگ و جانگووک نمیدونستن به درگاه الهی ماه چیکار کردن که حالا علاوه بر بزرگ کردن جفت شیش ساله شون ، باید اینجوری از بیمار دیدن پسر کوچولوی کیوت تا مرض دیوانگی و مرگ برن .
اونا الان بیشتر از یک ساعت تمام بود که از بیمارستانی به بیمارستان دیگه حرکت میکرد تا شاید زودتر بتونن نوبت معاینه دکتر رو بگیرن ، اما بنابه دلیل گسترش یک نوع ویروس کُشنده در کودکان گرگینه ،حالا بنظر میرسید که همه بیمارستان های کشور تا خرخره از بچه های بتا و الفایی که خون سرفه میکنن، پُر شدن .
دو آلفای گرگینه که قبلش با بیهوش شدن جسم ضعیف جونگکوک حسابی داغون و نگران بودن ، بعد از دیدن شرایط وحشتناک بيمارستان ها و بچه های دیگه رسما فاصله ای با حمله قلبی نداشتن و بینهایت مضطرب و ترسیده بودن .
پس کاملا طبیعی بود اگر دوالفا با فکر به مبتلا شدن امگای ناز پشمکی به همچین ویروس کُشنده و خطرناکی ، حالا از طریق پارتی بازی تهیونگ در بخش "اورژانس کودکان " منتظر دیدن یکی از دکتر های دوست باشن ، وگرنه با این وضعیتی که اونها میدیدن و بخاطر امگا بودن پسر بچه که اولویت اخر کادر درمان بودن ، احتمالا تا پاسی از شب نوبتشون نمیشد .
" چند نفر دیگه مونده !؟ "
تهیونگ بعد از چنگ زدن به موهاش با حالت عصبی از جای خودش بلند شد و شروع به قدم زدن در اون مکان شلوغ کرد تا الفای زبون نفهمش که میخواست از شدت ترس و نگرانی همونجا تبدیل بشه رو کنترل کنه . البته هربار که از کنار بچه ای با علائم اون ویروس رد میشد و تصویر حال بد جونگکوک به جاش میدید ، یک دور تا تشنج عصبی میرفت و برمیگشت.
اگه جفت کوچولوش هم این مریضی گرفته باشه ، چی !؟
با اون بدن ضعیفش که چندان دور از انتظار نبود ، ولی اصلا درمانی داشت ؟" شماره ۸۵ "
" بعدی ماییم !"
جانگووک با صدای ارومی به همسر ناآرام و مضطربش اعلام کرد و پسر بچه بیحال تو بغلش محکم تر به آغوش کشید .
خوشبختانه جونگکوک کوچولو علارغم بیهوش شدنش در مرکز خرید، حدودا بیست دقیقه بعدش با یک تَب جانگداز و لرز بدن دوباره به هوش اومده بود و مدام یک جمله با اون صدای اروم بچهگونه تکرار میکرد . " سلدمه ! "
برای همین تهیونگ و جانگووک هردو کُت و پالتو هاشون جوری به دور بدن مریضش پیچیده بودن که تنها کَله هویجی پسر تو آغوش بزرگ جونگو معلوم بود و دست کوچیک سفیدی که با بیپناهی به یقه لباس جانگووک چنگ انداخته بود .
" اجوشی ! "
این اولین بار در طول دو روز گذشته بود که جونگکوک شیش ساله الفا رو صدا میکرد، پس طبیعتا جونگو خیلی سریع واکنش نشون داد و با حوصله خاصی جواب داد .
" بله کوچولو ! "
" اون چیه که بشه ها سلفه میکنن ؟ "
جونگکوک معصوم با کنجکاوی از همون یهذره جایی که چشمای درشتش میتونستن ببین به خون قرمزی که از دهن یکی از اون بتا ها روی صورت و لباسش رنگی کرده بود ، نگاه کرد .
اما زیاد فرصت دیدن زدن پیدا نکرد ، چون حالا جانگووک با وحشت بخاطر وضعیت افتضاح بچه کناریش فورا پالتوی تهیونگ تا روی صورت داغ امگا بالا اورد که هم اون تصاویر ترسناک خون بالا آوردن از جلوی چشم های بچه شیش ساله مخفی کنه ، هم اینکه اجازه نده ویروس آلوده محیط به کوچولوی تو بغلش برسه .
" هیچی نیست کلوچه ! اونا فقط به حرف بزرگتر هاشون گوش ندادن و تو غذا خوردن زیاده روی کردن ! "
فعلا تنها بهانه ای به ذهن الفای تتو دار میرسید همین بود و چه خوب که تونست پسر بچه ساده دل قانع کنه .
" شماره ۸۶ "
دو مرد همزمان با شنیدن شماره ای که پرستار از طریق میکروفون ها اعلام کرد ، سراسیمه به سمت اتاق دکتر پرواز کردن و خودشون داخل انداختن .
" کیم تهیونگ !! باورم نمیشه که از نزدیک میبینم تون ! "
دکتر مینهو که سابقه درخشانی در تخصص کودکان داشت ، چند سال قبل از طریق هئت مدیره بیمارستان موفق شده بود در یکی از سمینار های معروف و پُر طرفدار تهیونگ شرکت کنه و مشخصات حالا از دیدن همچین پزشک داروساز معروفی در پوست خودش نمیگنجید.
" منم همینطور .. ممنون که وقت ویزیت تون بهم اختصاص دادید ! "
" خواهش میکنم دکتر کیم باعث افتخارمه ! "
ولی این شرایط برای دو آلفای کلافه و نگران صدق نمیکرد پس وقتی تهیونگ با بیحوصلگی دست داد و کنار رفت ، جانگووک سریع پالتو و کُت پیچیده شده به دور امگای مریض کنار زد و همینطور که اونو یک ثانیه از بغلش جدا نمیکرد، روبروی دکتر نشست.
تنها اون زمان بود که چشم های دکتر بتا تونست بچه کوچکتر تشخیص بده و با دیدن نگاه منتظر دو آلفا شروع به پوشیدن دستکش و ماسک برای معاینه کردن بکنه .
" خب بزار ببینیم جنسیت شون چیه ! .. پسرتون هستن ؟ "
" نه ! ."
" خیر ! "تهیونگ و جونگو همزمان با هم جواب دادن و وقتی مینهو کمی سرش بلند کرد تازه تونست لبخوانی حرف های آلفای بزرگتر که میگفت " جفتمونه ! " متوجه بشه .
انگار اوضاع وخیم تر از چیزی بود که به نظر میرسید.
********************
بنظرتون مریضی کوچولومون چیه ؟
اگه تونستم امشب
اگه نشد فردا شب
پارت بعدی رو هم میزارملاو یووووووو 🩷🩷🩷🩷🩷
***************
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...