" از الان بگم هر کدوم تون فقط حق دارید وسایل لازم و ضروری داخل چرخ بزارید تا سهم خریداتون به اندازه همون پول باشه "
تهیونگ برای بار هزارم تو مرکز خرید توضیح داد ، بلکه سوهیون و جفت کوچولوش واقعا متوجه جدی بودن حرف هاش بشن . مخصوصا سوهیون که حالا با عجله چرخ دستی بزرگی هل میداد و بین قفسه های عروسک باربی چرخ میخورد.
بیابر این اگر دو الفا میخواستن بچه هاشون تو یکی از بزرگترین مراکز خرید گم نکنن ، مجبور شدن همراه با بچه ها تقسیم بشن .
تهیونگ با گرفتن دست های لطیف و بچگانه جونگکوک ، اون رو به سمتی که لباس های پسرانه و بچهگانه میفروختن هدایت کرد و جانگووک هم بعد از سنگ ، کاغذ ، قیچی که منجر به باختش از همسرش شده بود ، حالا پشت سر سوهیون ولخرج حرکت میکرد و همه تلاشش به کار برده بود تا نزاره اون دختر کُل مرکز خرید تو چرخ دستی اش جا بده .
اما کمی اینطرف تر تهیونگ تصادفا چشمش به دوست های دوران دانشجویی اش خورد و حالا اونقدری سرگرم حرف زدن شده بود که توجهی به دور شدن جفت فسقلی اش نکنه .
" مرد تو واقعا با یه الفا ازدواج کردی !؟ ... مگه خوانوادت سُنتی نبودن ؟ "
" خیلی دلم میخواد همسرت ببینم . چطوره فردا دوباره همدیگرو ببینیم ؟ .."
" فکر خوبیه ! .... میتونیم مثل قبلنا دور هم جمع بشیم "
" چطوره بیاید خونه من !؟ . همسر من غذا های خیلی خوشطعمی درست میکنه "
تهیونگی که کاملا وجود بچه دیگه ای رو فراموش کرده بود ، بعد از مشخص کردن مکان و زمان دورهمی ، از جمع شلوغ دوستانش فاصله گرفت و با همون لبخند خوشحال مستطیلی شروع به قدم زدن بین رگال های لباس بچهگانه کرد .
ولی تنها نیم نگاهی به سمت اون لباس های کوچیک و کیوت و رنگی خوشگل ، دلیل اصلی اونجا بودن بهش یادآوری کرد .
فاک !
اونا برای خرید لباس های جدیدی برای جفت کوچولوی معصوم شون به اونجا رفته بودن ، ولی حالا هیچ اثری از اون موجود کیوت آروم دیده نمیشد .
جونگکوک کجا بود !؟
تهیونگ با کمک گرفتن از قدرت فوقالعاده بینایی اش سعی کرد تا سریع محوطه اون اطراف بگرده و حتی قسمت های دیگه اون نزدیکی بگرده . اما نه خبری از کفش های بچهگانه و کهنه جونگکوک بود ، نه خبری از رایحه شیرین کوکی های شکلاتی داغ !
مرد الفا پس از دقایقی گشت و گذار حالا رسما با خرخر های عصبانی و نگران گرگش - که از درون آماده حمله ایستاده بود و از بین دندون های تیز و آرواره های بزرگش ، خشمگین نفس نفس میزد - دیوونه شده بود و مجبور شد ناچارا به همسرش زنگ بزنه و خبر گُم شدن جونگکوک بده .
پس از دقایقی زجر آور، حالا جانگ ووک هم سوهیون به دست یکی از کارکنان قسمت شهربازی مرکز خرید سپرده بود تا همزمان با تهیونگ دنبال امگا بگردن . ولی حقیقت این بود که حتی بعد از جدا شدن از هم و تقسیم مرکز خرید بین جفت شون ، حالا نمیدونستن چیکار کنه !
چیکار کنن تا دوباره جسم کوچولوی ریزه میزه جفت شیش ساله شون رو بغل کنن و اون بوی شیرین که تازه فهمیده بودن چقدر وابسته اش شدن رو از روی گردنش نفس بکشن . !
محض رضای الههی ماه!
اون بچه در حالت عادی اونقدر مظلوم و ضعیف بود که اونها میترسیدن کمی فشارش بدن و استخوان های لاغر و ضعیف امگا رو خُرد کنن . حالا که احتمالا گم شده بود ، ممکن بود آسیب جدی ببینه و دردش بیاد .تنها یادآوری تصویر گریه کردن های مظلومانه و بیصدای جونگکوک ته دل تهیونگ و جانگ ووک خالی میکرد و هزاران فکر ترسناک از دزدیده شدن اون پسر بچه گرفته تا گُم شدن جسم ریزه میزه اش وسط بزرگترین مرکز خرید .
اگه کسی نبینتش و بیوفته زیر پای جمعیت چی ؟
اگه اتفاقی براش بیوفته چی !؟یعنی چقدر ترسیده !؟
حتما تا الان با اون چشمای درشتش کُلی گریه کرده !" لعنت بهش! .... همش تقصیر من بود ! ... نباید دستش ول میکردم ! "
تهیونگ با حالی که چند قدم فاصله با گریه و زاری نداشت، احساس ندامت کرد و جانگووک که کلافگی از سر و روش میبارید، فاصله ای تا فریاد زدن نداشت تا اینکه صدای بچهگانه ای با لحن معصومانه اش از سمت دستشویی ها به گوش رسید .
" ولم تن ! .... پیسر بد ولم کن !"
دو آلفا سریع با شناختن صدای لطیف امگا شون سیخ شدن و قدم های باعجله ای به سمت دستشویی ها برداشتن . خوشبختانه اشتباه نمیدیدند و کمی بعد با پیچیدن بوی فرمون شیرین امگا که نشون از ناراحتی و ترسیده بودنش میداد ، دو مرد بلاخره تونستن یک نفس راحت بکشن .
**************************
اینم پارت جدید کیوتی
شرط ووت پارت بعد ۱۳۰ ووت و ۳۰ کامنت
اگه خدا بخواد پارت جدید پادشاه اژدها در حال اتمام هست و امروز و فرداست که پابلیش بشه ...
خوشحال میشم نظرات قشنگ و منفی تون برام کامنت کنید .
***************
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...