season 2 part 6

2.4K 514 49
                                    


صبح فردای اون شب جونگ‌کوک شیطون و بی‌پروا دوباره در قالب امگای معصوم و ساده فرو رفته بود و قصد داشت با مظلوم نمایی ‌که همیشه تو چهره اش داشت، فرد مقابلش رو گول بزنه. 

" باشه امروز کمکت میکنم بری الفا هات ببینی ! اینقدر واسم چشمات درشت نکن . میترسم از کاسه بزنه بیرون "

جونگ‌کوک گفته بود ، راضی کردن و گول زدن دوست صمیمی اش خیلی آسونه! ؟

" خیلی ممنونم جیمینی . پس بی‌زحمت خودت به خاله بونگ سون زنگ بزن و خبر بده با تو ام "

" اونوقت به این فکر کردی اگه خاله بونگ سونگت به مامان من زنگ بزنه و احوال مارو بپرسه ، بیچاره شدیم "

" نگران نباش ، امروز عروسی دعوتن و مطمئنم به هیچی شک نمیکنن "

البته جونگ‌کوک امیدوار بود ، کسی به اینکه پسر امگای کوچولو قصد رفع دلتنگی و رفتن له خونه اش رو داشت ، شک نکنن . درغیر این صورت ممکن بود باز هم به جفت های عزیزش اتهام امگا دزدی و کودک جفتی بزنن .

پسر خرگوشی کوچکتر فقط به درگاه الهی ماه دعا می‌کرد تا کسی متوجه غیبتش نشه و بتونه به خوبی و خوشی سو تفاهم هارو از دل الفا هاش بر طرف کنه . از اونجایی که جونگ‌کوک میدونست سوهیون خیلی فضول تر از این‌است که بتونه جلوی خودش برای برملا کردن شیطنت های امگا بگیره .

پس همین که جونگ‌کوک شانزده ساله صبح از خواب بیدار شد و با روح ناراحت شده امگاش روبه‌رو شد تا ته قضیه رو فهمید و متوجه شد ، اون دختر آلفای زورگو آخرش عکس های گرفته شده رو برای پدرخوانده هاش فرستاده و حالا از طریق اتصال روح امگاش با آلفا های حقیقی اش ، میتونست ناراحتی و غم اونها رو حس کنه .

برای همین امروز باید بعد از یک ماه دوری به دیدن جفت های حقیقی اش میرفت و رفع سوتفاهم می‌کرد.

******

روح امگای پشمکی پسر همین که به صد متری کوچه و خونه ویلایی عزیزش رسیدن به تکاپو افتاد و چنان با خوشحالی دُم تکون میداد و به دور خودش میچرخید که پسر کوچکتر هر لحظه سخت تر میتونست رایحه ذوق زده ، کوکی های شیرین و داغش رو کنترل کنه .

وقتی به ورودی گاراژ جانگ‌ووک رسیدن ، اونقدر ذوق زده و خوشحال بود که وجود همراهی جیمین رو فراموش کرد و سریع به سمت گاراژ دوید . رایحه سرد آلفایی جانگ‌ووک باعث بی‌حس شدن تمام نگرانی ها و نا آرامی های روح امگا میشد . درسن مثل یک مسکن قوی که درد از بین میرد .

به محض اینکه پاش داخل اون گاراژ شلوق گذاشت تونست جونگو رو درحالی که زیر ماشین مسابقه ای دراز کشیده و طبق معمول کار می‌کرد ببینه . متأسفانه امگای پسر اونقدر از خودش رایحه آزاد کرده بود که دیگه جای هیچ سوپرایزی برای جانگ‌ووک و الفاش باقی نمیذاشت. 

همین که الفا با دست های روغنی سیاهش از زیر ماشین خارج شد و با شوک اسم امگای عزیز دردانه شو صدا کرد ، جونگ‌کوک با تمام توانش دوید و بر رسم عادت خودش تو بغل گرم و محکم الفا پرت کرد .

" جونگ‌کوک ! "

متأسفانه جانگ ‌ووک اونقدر از دیدن پسر کوچولوی شیرینش متعجب بود که کمی طول کشید تا به خودش بیاد و اونم مثل امگای شیطونش سرش داخل گردن نرم و خوش بوش فرو کرد تا به ازاي تمام این ماه دوری ، از رایحه کوکی های شیرین پسرک معصوم به مجرای تنفسی اش بفرسته .

" جونگی ! "

جونگ‌کوک با غم و کمی لوس شدگی که بخاطر توجه خواستن امگاش بود ، الفاش صدا کرد و قبل از پایین چکیدن اشک هاش ، حتی محکم تر از قبل به بدن گرم و عضلانی جونگو فشرده شد . وای که چقدر دلش برای گم شدن تو حصار دست های تتو شده الفاش تنگ شده بود .

" قربونت بشم کلوچه ! ... "

جانگ‌ووک با دلتنگی و غم زیادی که با بیقراری الفاش حتی شدید تر شده بود با احتیاط از دست های روغنی کثیفش ، جسم پرستیدنی و شکستنی امگای ناز و دلبرش محکم تر به آغوش کشید و با حرص شروع به بوسیدن نقطه به نقطه صورت کلوچه شیرینش کرد .

امگای مقدر شده ای که بیش از اندازه شبیه به چهره خودش بود و تا صد متری از رایحه شیرین و مست کننده اش احاطه کرده بود تا گرگ الفا رو حریص تر از قبل کنه . پس جونگو هم کم لطفی نکرد و بعد از بوسیدن دماغ و چشم های بادومی درشت پسرک لوسش ، چنان بوسه خیس و محکمی از لُپ های خندون امگا گرفت که داد و ناله اش با هم یکی شد .

" آاااااااه "

بلاخره باید یه جوری رفع دلتنگی می‌کرد یا نه !
پس همینطور که بی‌توجه به خنده و اعتراض های پسر صورتش می‌بوسید و رسما تُفی می‌کرد با جدی ترین لحن ممکن سؤالی که تو سرش بالا و پایین میشد ، پرسید .

"اینجا چیکار میکنی نفس ؟ ... اصلا چطوری اومدی !؟ "

********

دیدار دوباره بعد از یک ماه دوری

باید بگم پارت های اول فصل کمی درگیری دارن ، ولی خوب همه مشکلات دنیا یه روز تموم میشن 🫠🥰

.
.
.

❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞  {ᵛᵏ}Where stories live. Discover now