متأسفانه قبل از اینکه تهیونگ و جانگووک با خوشحالی جفت دردونه و عزیز شون رو به خونه خودشون ببرن ، بخاطر فشار های دولت و قانونِ بچه های بی سرپرست یا بدسرپرست که راجب گرگینه های الفا سختگیری بیشتری میکرد . اونها مجبور شدن تا سوهیون رو هم از دست خواهر پدرش ' عمه اش ' بگیرن و حالا با جمع چهار نفره به سمت خونه حرکت میکردن.
ناگفته نماند که دو آلفا بینهایت از حضور دخترک در کنارشون کلافه و عصبی بودن ، اما بخاطر وجود پسر بچه دیگه مجبور به کنترل کردن رایحه هاشون شده بودن .
بلاخره تقصیر سوهیون هم نبود که اینجوری تربیت شده بود و حالا چندین بیماری روانی داشت که حتی با وجود چندین سال مشاوره روانشناس ها هنوز هم موفق به درمان این رفتار های پرخاشگرانه و خشن دخترک نشده بودن .
تنها چیزی که در اون لحظه تونسته بود کمی آرامش خیال به وجود تهیونگ تزریق کنه ، صحبتی بود که با وکیل شخصی اش راجب به عهده نگرفتن سرپرستی خواهر زاده ناتنیش داشت .
طبق چیزی که وکیل گفته بود ، اونها میتونستن با نوشتن یک اعتراض نامه ، به واجد شرایط نبودن شرایط سرپرستی دختر الفا اعتراض کنن و در این صورت با مذاکره دوطرفه میتونستن مسئولیت بزرگ کردن سوهیون با خوانواده پدریش شریک بشن و چی از این بهتر !؟
هنگامی که بلاخره به مقصد رسیدن ، جونگو الفا مقابل درب گاراژ خونه تهیونگ پارک کرد و بعد از خاموش کردن ماشین عزیزش به همسرش در فرایند پیاده کردن جفت کوچولو موچولو شون و اون دختر نچسب جیغ جیغو کمک کرد .
" داییییییییییی ..... زود باش درو برام باز کنننننننننننن ! "
سوهیون با عصبانیت به توجه تهیونگ که سمت پسر بچه بود ، جیغ کشید و دستور داد . الفای درونش اصلا خوشش نیومد وقتی دایی جذابش بجای اون ، اول به پسر امگا کمک کرد .
هرچند تهیونگ قرار نبود با شنیدن صدای بلند دختر تحت تأثیر قرار بگیره ، چون اون یک الفای لوپوس بود و همانند همسرش ' جانگووک ' ژن برتری نسبت به الفا های معمولی داشت.
ولی تنها چیزی که باعث شد مرد برخلاف خواسته اش خم بشه تا کمر بند سوهیون براش باز کنه ، بوی خشمگین گرگ آلفای دختر و صدای بلندش بود که باعث شد تهیونگ با ترس از صدمه دیدن امگاش ، اوامر دختر اجرا کنه .
چرا که اونها میترسیدن با بدرفتاری سوهیون دوباره شاهد رنجش پسرک یا هرگونه آسیب احتمالی به جسم و روح امگا شون باشن . جفت شیش ساله ای که دو آلفا به وضوح گریه های مثلا یواشکی بچهگانه و رایحه غمگین گرگش تو ماشین، نادیده گرفتن بودن تا به تمام غم های امگا اجازه تخلیه شدن بدن .
پس درحالی که هردو مَرد وانمود میکردن چیزی از گریه های مظلومانه پسر و دل ناراحتیش نمیدونن ، در عقب ماشین باز کردن و بعد از باز شدن کمربند ایمنی جونگکوک ، توسط تهیونگ ، به پسربچه در پیاده شدن از ماشین کمک کردن .
حالا جونگکوک امگا که برای اولین بار داشت خونه دو آلفای ازدواج کرده رو میدید ، با ترس به عروسک خرسی زشتش چنگ زد و محکم تر از قبل به اغوشش کشید . شاید میترسید یکی از سرپرست های جدیدش برای ازیت کردنش خرسی عزیزش رو داخل سطل زباله بندازن !
هرچه که بود ، باعت شد تا افکار معصومانه پسر رنگ و بوی ترس و ناراحتی بگیره . کاملا برخلاف سوهیون که با شوق و علاقه به در و دیوار ساختمان زیبا و نوساخت نگاه میکرد، جونگکوک کوچولو هیچ علاقه ای به پارکت چوبیه کف خونه ، یا لوستر های لوکس سقف و نرده های تراشکاری شده ، نداشت و تمام مدت با سکوت و بیپناهی به خونه جدیدش نگاه میکرد.
درحالی که دختر الفا یک لحظه هم روی پاهاش بند نبود و تقریبا به همه چیز دست میزد و بهانه همه چیز میگرفت.
" دایی منم از این موکت ها میخوام .... دایی این مبل برای منه .. دایی کنترل تلوزیون کجاست من میخوام کارتون ببینم ...... دایی گرسنمه ، همین الان پیتزا میخوام "
و بهانه های بیشماری که دو آلفا بعد از دیدن سکوت و چشم های بغض دار کوکی دیگه بهش توجه نکردن . با این حال گرگ های درون شون داشت برای اروم کردن جفت شیش ساله اش خودزنی میکرد و از جسم انسانی اش میخواست تا هرچه زودتر حال و هوای ناراحت امگا رو عوض کنن .
پس لحظه بعد تهیونگ روی زانو خم شده بود تا نظر جونگکوک با برانگیخته کردن حس کنجکاوی اش بپرسه .
" نظرت چیه کوکی ، میخوای بریم بالا اتاقتو ببینی ؟ "
جونگکوک به ارومی سمت تهیونگ برگشت و با تکون دادن ریز سرش موافقت خودش رو نشون داد ، چون دلش میخواست هرچه زودتر با خرسی زشتش تنها بشه و یک دل سیر گلایه کنه .
ولی قبل از اینکه هرکدوم از اونها بتونن بخاطر موافقت کیوت پسر ریزه میزه لبخند بزنن ، این صدای جیغ هیجان زده سوهیون بود که با شنیدن اسم اتاق بلند شد و قدم های سریعش به سمت راه پله مارپیچی برداشت تا اتاقش انتخاب کنه .
جانگووک یک لحظه با نگرانی از دویدن های دخترک ده ساله ، داد زد .
" روی پله ها ندو ! ، میخوری زمین "
اما همین حرف کافی بود تا فکر نگران کننده ای تو ذهن دو مرد شکل بگیره .
نکنه جونگکوکی ریزه میزه با اون پاهای کوچولوش حین بالا رفتن از پله ها زمین میخورد ! ؟یا حتی بد تر ؛ ممکن بود موقع پایین اومدن از پله ها تعادلش از دست بده یا به هر دلیلی لیز بخوره و صدمه ببینه !؟
گرگ الفای دو نفر با حس مراقبت از امگای معصوم و بی پناه شون ، زوزه قوی کشیدن و تهیونگ و جانگووک برای بغل گرفتن جسم کوچولو موچولوی بچه تردید نکردن .
از این به بعد امکان نداشت اجازه بدن ، پسر بچه تنهایی از این پله ها رفت و آمد کنه !
****************************
قشنگای من ؛ لطفا قبل از اینکه شروع کنید انتقاد کردن ... حداقل یه نگاه کوچیک به مسیج بوردم بندازید که از قبل همه چیز توش توضیح دادم .
اگه شما نگاهش نمیکنید ، پس من برای چی به خودم زحمت توضیح دادن میدم ؟ . حتی حوصله یه کلیک کردن ساده رو هم ندارید
شرط ووت پارت بعد
۵۰ ووت
دیدید بچم چقدر مظلومه؟
********
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...