part 6

3.1K 583 39
                                    

متأسفانه قبل از اینکه تهیونگ و جانگ‌ووک با خوشحالی جفت دردونه و عزیز شون رو به خونه خودشون ببرن ، بخاطر فشار های دولت و قانونِ بچه های بی سرپرست یا بدسرپرست که راجب گرگینه های الفا سختگیری بیشتری میکرد . اونها مجبور شدن تا سوهیون رو هم از دست خواهر پدرش ' عمه اش ' بگیرن و حالا با جمع چهار نفره به سمت خونه حرکت می‌کردن.

ناگفته نماند که دو آلفا بی‌نهایت از حضور دخترک در کنارشون کلافه و عصبی بودن ، اما بخاطر وجود پسر بچه دیگه مجبور به کنترل کردن رایحه هاشون شده بودن .

بلاخره تقصیر سوهیون هم نبود که اینجوری تربیت شده بود و حالا چندین بیماری روانی داشت که حتی با وجود چندین سال مشاوره روان‌شناس ها هنوز هم موفق به درمان این رفتار های پرخاشگرانه و خشن دخترک نشده بودن .

تنها چیزی که در اون لحظه تونسته بود کمی آرامش خیال به وجود تهیونگ تزریق کنه ، صحبتی بود که با وکیل شخصی اش راجب به عهده نگرفتن سرپرستی خواهر زاده ناتنیش داشت .

طبق چیزی که وکیل گفته بود ، اونها میتونستن با نوشتن یک اعتراض نامه ، به واجد شرایط نبودن شرایط سرپرستی دختر الفا اعتراض کنن و در این صورت با مذاکره دوطرفه میتونستن مسئولیت بزرگ کردن سوهیون با خوانواده پدریش شریک بشن و چی از این بهتر !؟

هنگامی که بلاخره به مقصد رسیدن ، جونگو الفا مقابل درب گاراژ خونه تهیونگ پارک کرد و بعد از خاموش کردن ماشین عزیزش به همسرش در فرایند پیاده کردن جفت کوچولو موچولو شون و اون دختر نچسب جیغ جیغو کمک کرد .

" داییییییییییی ..... زود باش درو برام باز کنننننننننننن ! "

سوهیون با عصبانیت به توجه تهیونگ که سمت پسر بچه بود ، جیغ کشید و دستور داد . الفای درونش اصلا خوشش نیومد وقتی دایی جذابش بجای اون ، اول به پسر امگا کمک کرد .

هرچند تهیونگ قرار نبود با شنیدن صدای بلند دختر تحت‌ تأثیر قرار بگیره ، چون اون یک الفای لوپوس بود و همانند همسرش ' جانگ‌ووک ' ژن برتری نسبت به الفا های معمولی داشت.

ولی تنها چیزی که باعث شد مرد برخلاف خواسته اش خم بشه تا کمر بند سوهیون براش باز کنه ، بوی خشمگین گرگ آلفای دختر و صدای بلندش بود که باعث شد تهیونگ با ترس از صدمه دیدن امگاش ، اوامر دختر اجرا کنه .

چرا که اونها میترسیدن با بدرفتاری سوهیون دوباره شاهد رنجش پسرک یا هرگونه آسیب احتمالی به جسم و روح امگا شون باشن . جفت شیش ساله ای که دو آلفا به وضوح گریه های مثلا یواشکی بچه‌گانه و رایحه غمگین گرگش تو ماشین،  نادیده گرفتن بودن تا به تمام غم های امگا اجازه تخلیه شدن بدن .

پس درحالی که هردو مَرد وانمود میکردن چیزی از گریه های مظلومانه پسر و دل ناراحتیش نمیدونن ، در عقب ماشین باز کردن و بعد از باز شدن کمربند ایمنی جونگ‌کوک ،  توسط تهیونگ ، به پسربچه در پیاده شدن از ماشین کمک کردن .

حالا جونگ‌کوک امگا که برای اولین بار داشت خونه دو آلفای ازدواج کرده رو میدید ، با ترس به عروسک خرسی زشتش چنگ زد و محکم تر از قبل به اغوشش کشید . شاید میترسید یکی از سرپرست های جدیدش برای ازیت کردنش خرسی عزیزش رو داخل سطل زباله بندازن !

هرچه که بود ، باعت شد تا افکار معصومانه پسر رنگ و بوی ترس و ناراحتی بگیره . کاملا برخلاف سوهیون که با شوق و علاقه به در و دیوار ساختمان زیبا و نوساخت نگاه می‌کرد، جونگ‌کوک کوچولو هیچ علاقه ای به پارکت چوبیه کف خونه ، یا لوستر های لوکس سقف و نرده های تراشکاری شده ، نداشت و تمام مدت با سکوت و بی‌پناهی به خونه جدیدش نگاه می‌کرد. 

درحالی که دختر الفا یک لحظه هم روی پاهاش بند نبود و تقریبا به همه چیز دست میزد و بهانه همه چیز میگرفت. 

" دایی منم از این موکت ها میخوام .... دایی این مبل برای منه .. دایی کنترل تلوزیون کجاست من میخوام کارتون ببینم ...... دایی گرسنمه ، همین الان پیتزا میخوام "

و بهانه های بیشماری که دو آلفا بعد از دیدن سکوت و چشم های بغض دار کوکی دیگه بهش توجه نکردن . با این حال گرگ های درون شون داشت برای اروم کردن جفت شیش ساله اش خودزنی می‌کرد و از جسم انسانی اش میخواست تا هرچه زودتر حال و هوای ناراحت امگا رو عوض کنن .

پس لحظه بعد تهیونگ روی زانو خم شده بود تا نظر جونگ‌کوک با برانگیخته کردن حس کنجکاوی اش بپرسه .

" نظرت چیه کوکی ، میخوای بریم بالا اتاقتو ببینی ؟ "

جونگ‌کوک به ارومی سمت تهیونگ برگشت و با تکون دادن ریز سرش موافقت خودش رو نشون داد ، چون دلش میخواست هرچه زودتر با خرسی زشتش تنها بشه و یک دل سیر گلایه کنه .

ولی قبل از اینکه هرکدوم از اونها بتونن بخاطر موافقت کیوت پسر ریزه میزه لبخند بزنن ، این صدای جیغ هیجان زده سوهیون بود که با شنیدن اسم اتاق بلند شد و قدم های سریعش به سمت راه پله مارپیچی برداشت تا اتاقش انتخاب کنه .

جانگ‌ووک یک لحظه با نگرانی از دویدن های دخترک ده ساله ، داد زد .

" روی پله ها ندو ! ، میخوری زمین "

اما همین حرف کافی بود تا فکر نگران کننده ای تو ذهن دو مرد شکل بگیره .
نکنه جونگ‌کوکی ریزه میزه با اون پاهای کوچولوش حین بالا رفتن از پله ها زمین می‌خورد ! ؟

یا حتی بد تر ؛ ممکن بود موقع پایین اومدن از پله ها تعادلش از دست بده یا به هر دلیلی لیز بخوره و صدمه ببینه !؟

گرگ الفای دو نفر با حس مراقبت از امگای معصوم و بی پناه شون ، زوزه قوی کشیدن و تهیونگ و جانگ‌ووک برای بغل گرفتن جسم کوچولو موچولوی بچه تردید نکردن .

از این به بعد امکان نداشت اجازه بدن ، پسر بچه تنهایی از این پله ها رفت و آمد کنه !

****************************

قشنگای من ؛ لطفا قبل از اینکه شروع کنید انتقاد کردن ... حداقل یه نگاه کوچیک به مسیج بوردم بندازید که از قبل همه چیز توش توضیح دادم .

اگه شما نگاهش نمیکنید ، پس من برای چی به خودم زحمت توضیح دادن میدم ؟ . حتی حوصله یه کلیک کردن ساده رو هم ندارید

شرط ووت پارت بعد

۵۰ ووت

دیدید بچم چقدر مظلومه؟ 

********

❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞  {ᵛᵏ}Where stories live. Discover now