part 22

2.7K 498 20
                                    

برخلاف چیزی که تهیونگ و جانگ‌ووک انتظار داشتن ، اون شب به همخوابگی هاتی ختم نشد و نزدیک ساعت های یک بامداد بود که از طرف آزمایشگاه با تهیونگ تماس گرفتن تا سریعا خودش به محل نگهداری از نمونه های آزمایشی یک محصول مجهول برسونه .

بدین ترتیب تهیونگ با عجله خونه رو ترک کرد و جونگو تنها موند تا بچه ها رو یکی یکی بخوابونه و بعد کشیدن پتو روشون، خودش هم به ارومی کنار بدن فسقلی جفت شیش ساله اش به خواب بره .‌

******

فردای اون روز هم بدون دیدن صورت تهیونگ شروع شد که تا حدودی به نفع خودش بود ، چون جانگ‌ووک خوشحال بود با ندیدن چهره احمق همسرش ، یاد دست گُل دیروزش نمیافته .

دست خودش نبود که هر وقت به ماشین خوشگل و نازش فکر می‌کرد، تک تک سلول های بدنش با فریاد خورد کردن فَک تهیونگ رو طلب میکردن و حالا که هیچ اثری از اون دراز سحر خیز نبود ، شاید میتونست با اعصاب بهتری روزش رو شروع کنه .

"‌ عمو جونگو میشه اونو بدینش به من ! "

سوهیون با دهن پُر ملتمسانه به نوتلای شکلاتی رنگ نگاه می‌کرد که چیز زیادی داخلش نمونده بود . مسلما اگه تهیونگ خونه بود یه قشقرقی به پا می‌کرد که اون سرش نا پیدا ، اما جانگ‌ووک با بیخیالی و بی‌حوصلگی ضرف شکلات صبحانه رو به سمت دخترک الفا هل داد و دوباره مشغول لقمه گرفتن برای کوچولوی تو بغلیش شد .

جونگو اصولا الفای زیاد سختگیری نبود و برخلاف اخلاق مقرراتی و قانون مند همسرش ، اون همه دنیا رو به چپش میگرفت و در اون لحظه هم قرار نبود طبق نظر ایده آل تهیونگ نیم ساعت راجب ضرر های نوتلا برای دندون و سلامت بچه ها سخنرانی کنه .

پس درحالی که همه روند صبحگاهی اش بجز چند کلمه صحبت نمیکرد با بی‌حوصلگی میز جمع کرد و بچه هارو به حال خودشون رها کرد تا هرچقدر دوست دارن تو خونه ورجه وورجه کنن .

" بریم خاله بازی کنیم امگا !"

دخترک با شوق سمت اسباب بازی های جدیدش دوید و پسربچه کیوت رو هم با خودش کشید تا هرچه زودتر همراه با باربی ها مهمانی چایی صبحونه شون رو شروع کنن .

البته اگه میشد ، طبق منطق تهیونگ ساعت یازده و نیم رو جزو صبح دونست!
خوشبختانه شغل جونگو برخلاف تهیونگ نیازی به سحر خیزی نداشت و آلفا هر زمانی که عشقش میکشید ، شروع به کار می‌کرد. از اونجایی که تو کُل کشور کُره بهترین تعمیر کار ماشین های مسابقه ای و انواع موتور بود ، هرکسی شرایط مراجعه به اون رو نداشت و جانگ‌ووک هم هر ماشینی رو قبول نمیکرد .

برای همین درحالی که با قدم های آرومش هیچ عجله ای برای رسیدن به گاراژ خونه نداشت، نیم نگاهی سمت اون وروجک ها انداخت که با عروسک های جدید شون مشغول بازی بودن .

فعلا که اوضاع آروم به نظر می‌رسید، ولی ممکن بود اون دو نفر در غیاب الفا با هم دعوا کنن و دوباره اتفاق دو روز پیش تکرار بشه !؟

" جونگ‌کوک ! .. بیا اینجا ، باهم بریم گاراژ ! "

الفا ناخودآگاه با فکر حال مریض پسربچه غرید و نفهمید چطوری دوباره اون کوچولو رو از خودش ترسونده. امگای ‌جونگ‌کوک که بعد از شنیدن لحن دستوری الفا به سرعت اطاعت کرد و قبل از اینکه قدم های کوچیکش به سمت مرد برداره ، دو عروسک عزیزش رو با هر مَشقتی که بود بغل کرد .

درسته خرسی زشتش اندازه متوسطی داشت ، ولی عروسک خرگوشی جدیدش چند برابر هیکل ریزه میزه خودش بزرگ بود و درنتیجه وقتی میخواست بلندش کنه ، هیکل امگای نخودی کاملا پشت اون عروسک غول پیکر پنهان میشد .

" میخوای عروسکاتم بیاری ! ؟ .. فقط اونجا به هرچیزی دست نزن و شلوغ کاری هم نکن ! "

جانگ‌ووک تذکرات لازم رو داد و بعد از پوشاندن یک کُت گرم به پسر بچه ، اجازه داد تا اون جلوتر راهی گاراژ خونه بشه .

گاراژی که در عین بزرگ بودن ،‌ بی‌نهایت شلوغ و نامرتب به نظر می‌رسید. قوطی های روغن ماشین کف زمین ریخته بودن و با رنگ سیاه همه جا رو کثیف کرده بودن ، قطعات اگزوز ، سیسیتم ترمز، رادیاتور و موتور خودرو با بی نظمی همه جا پخش و پراکنده بودن .

جونگ‌کوک کوچولو که هیچ ايده ای راجب اون وسیله های اهنی و خرت و پرت نداشت به محض پیدا کردن تنها مکان تمیز اون گاراژ به هم ریخته به سمتش رفت و عروسک هاش روی مبل کهنه پرت کرد تا کثیف نشن . بعد هم به کمک دست های الفا بلند شد و خودش هم کنار خرسی و خرگوشی نشست تا به ادامه بازیش برسه .

"‌ همینجا بشین و به چیزی دست نزن تا من کارم تموم میشه ، خب ! "

" باته افلا ! "

صدای ضعیف و آروم امگا به گوشش رسید و حالا الفا می‌تونست در کمال آرامش خیال از بابت خوب بودن حال جفتش به کارش برسه .

پس درحالی که جانگ‌ووک سخت با پیچ‌گوشتی و آچار فرانسه زور میزد تا هرزگرد های شکسته یک شاسی بلند مدل بالا رو باز کنه و بتونه تسمه سوخته داخلش رو تعویض کنه ، جونگ‌کوک سرش تو پشم های نرم عروسک فرو می‌کرد و گاهی خرسی زشتش رو هم ناز می‌کرد تا الهی ماه نکرده ، ناراحت نشه .

" ناناحت نباش خلسی ! کوکی هیلی تو لو دوست داله .. تو بهتیین دوست منی . کوکی قول میده هیشوقت ولت نکنه ! "

*********************

میخواستم این پارت فردا آپ کنم
ولی دیگه دلم طاقت نیاورد

❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞  {ᵛᵏ}Where stories live. Discover now