part 26

3K 550 51
                                    

مدتی میشد که جانگ‌ووک با پسر کوچولوی ترسیده بیرون میچرخیدن تا همسر وضیفه شناسش اون هیولای تو خونه رو اروم کنه و حالا طبق مطالعات نشان داده شده ، الفا به خودش افتخار می‌کرد که تونسته حال و هوای گرفته و غمگین امگاش رو صد و هشتاد درجه عوض کنه .

" کوکی بسنی دوس داله ! "

جونگ‌کوک کوچولو تمام این نیم ساعتی که بیرون بودن کاملا اتفاقات تو خونه رو فراموش کرده بود و حالا بنظر می‌رسید که دیگه مثل سابق از الفا نمیترسه و مدام سعی میکنه با شیرین زبونی و مالیدن خودش به بغل گرم جونگو باهاش ارتباط برقرار کنه.

" بازم میخوای ؟ "

جانگ‌ووک به لیوان خالی شده پسر بچه شیرین نگاه کرد که چطور همه بستنی های شکلاتی و تمشک رو به لب و لوچه خودش مالیده بود و همه لُپ های تُپُلوش حالا با بستنی کثیف بودن .

جونگ‌کوک کوچولو بعد از یه نگاه دیگه مطمئن شد که چیزی داخل لیوان اسکوپش باقی نمونده و بعد سعی کرد طبق چیزی که تو یتیم خونه یادش داده بودن ، از محبت  مرد الفا تشکر کنه تا شاید بازم از این بستنی های خوش رنگ و خوش طعم نسیبش بشه .

" نه .. خلی خوشمزه بود افلا ، دست دلد نکونه ! "

" الهی ماه !! "

جانگ‌ووک با بیچارگی از کیوتی و شیرینی اون نخودِ فسقلی که تو بغلش سرش به سینه اش تکیه داده بود ، نالید و حلقه بازو هاش به دور جسم نحیفش تنگ تر کرد تا شاید بتونه جفت چشم درشت شیش ساله اش رو تو بغل خودش حل کنه .

بهرحال جواب شیرینی با خوردنش میدادن و آلفای جونگو هم داشت لحظه شماری می‌کرد که بتونه کثیفی دور دهن و لُپ های جونگ‌کوک رو با زبونش تمیز کنه .

" کلوچه شیرین ! "

بعد از اینکه مرد الفا به اندازه مورد نیاز بچه ریزه میزه رو تو بغلش چلوند و هزار بار براش مُرد و زنده شد ، فقط تونست یکم با حرف نازش کنه ، چون حالا همه توجه امگا کوچولوش به چیزی که از پشت شیشه ماشین میدید جلب شده بود .

" افلا اون شیه ؟ "

" گربه "

" شلا اون هانم بقلش کلده ؟ "

برای بار هزارم تو اون شب ، جونگو سعی کرد بدون هیچ خستگی یا بی‌حوصلگی جواب هزاران سؤال تو ذهن بچه شیش ساله رو بده ، اما الفا برای اون شب دیگه حوصله سؤال و جواب های مسخره و ساده‌ی امگا رو نداشت. 

" چون دوستش داره "

الفا به سادگی جواب کلوچه اش رو داد و همینطور که سعی می‌کرد لب و لوچه کثیف بچه رو با دستمال کاغذی تمیز کنه ، توجهی به یکبار ساکت شدن جونگ‌کوک نداد تا اینکه کمی رایحه کوکی های داغِ پسر تغییر کرد و اونموقع متوجه حال و هوای گرفته کوچولوش شد .

" چی شده کلوچه !؟ "

" منم بقل میهوم "

" مگه من بقلت نکردم !؟ "

" نه ، کوکی از اون بقل ها میهواد !"

جانگ‌ووک به یکباره متوجه منظور مخفی پشت حرف هاش شد و حقیقتا قلبش از حرف هایی که قبلا تو یتیم خونه راجب اون پسربچه گفته بود به درد اومد . حالا تازه می‌فهمید وقتی مشاور روانشناس بهش گفته بود ، "پسر امگا حرف های الفا هارو شنیده و فکر میکنه نمیخوانش و دوستش ندارن " چی بود .

کوچولوی شیش ساله اش فکر می‌کرد دو آلفا به زور قبولش کردن و اصلا دوستش ندارن ، چون خود بی‌لیاقت شون قبلا این حرف هارو تو یتیم خونه زده بودن و حالا امگایی که حرف هاشون شنیده بود ، می‌گفت دوست داده یه نفر دوستش داشته باشه و بقلش کنه !

اخه مگه چی از این بدتر وجود داره که نصف دیگه روحت فکر کنه نمیخوایش !؟

جانگ‌ووک که حالا تو افکار مزخرف و حس عذاب وجدانش خفه شده بود ، بلاخره با صدای زنگ تلفن به خودش اومد و جواب همسر الفاش رو داد .

" بله ته ! .... باشه پس من و کلوچه برمیگردیم لباس عوض کنیم ....... نگران نباش سر راه یه بسته شکلات میگیرم واسه امشب .... باش ... خدافظ "

تلفن قطع کرد و نفس عمیقی کشید تا گرگ آلفای کم‌طاقتش رو که میگفت اینقدر اون بچه رو ببوسه و فشار بده که دیگه به میزان علاقه آلفا شک نکنه ، رو آروم کنه و بعد از دوباره برگردوندن جونگ‌کوک به صندلی شاگرد و بستن کمربند ایمنی براش ، ماشین راه انداخت تا حداقل واسه تعویض لباس به خونه نسبتا آروم شون برگردن .

خدا میدونست در نبودشون چه اتفاقاتی افتاده و تهیونگ از چه طریقی موفق به اروم کردن خواهر زاده اش شده بود .

*********************

لازم دونستم یه توضیح کوچیک بدم

همونطور که در پارت اول و قسمت توضیحات فیک گفتم

این یه داستان کوتاه  🔥
با پارت های کوتاه هست 🔥

حالا طبق استاندارد ادبیات ، وقتی میگیم کوتاه یعنی نباید بیشتر از پانصد کلمه باشه،  اما من همیشه کمتر از هفتصد کلمه آپ نکردم .

اصلا اساس و پایه فیک همینه
اینکه کوتاه و مختصر باشه

ولی من همیشه سعی کردم دو پارت پشت سر هم آپ کنم که کمبود اون متن و حجم داستان جبران کنه .

امیدوارم تونسته باشم کمی از سؤالات شما رو جواب داده باشم و اینکه تا پایان فصل اول فیک کیوتی ، فقط چند پارت دیگه مونده

این به این معنی نیست که دیگه ادامه نداره و تموم میشه .

ما قراره تا بزرگ شدن کیوتی این داستان ادامه بدیم و امیدوارم بتونم تا آخرش حمایت شمارو داشته باشم

شاید تا شب یه پارت دیگه هم آپ کردم

رُزا دوست تون داره 🌹🥀💋❤️

.
.
.

❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞  {ᵛᵏ}Where stories live. Discover now