خوشبختانه برای دو الفا و یا متأسفانه برای جونگکوک کوچولو، بلاخره وقت خواب رسیده بود و رایحه ذوق زده و خوشحال الفا ها داشت بینی های خودشونم خفه میکرد.
گرگ های درون جانگووک و تهیونگ جوری با هیجان بخاطر بغل گرفتن جسم امگا شون زوزه میکشیدن که اگر خدای نکرده به گوش اون بچه فسقلی و ترسیده میرسید، حتما از ترس خوی وحشی سرپرست های جدیدش حسابی وحشت میکرد.
پس وقتی جانگ ووک مثل یک شکارچی منتظر طعمه نرم و کیوتش ایستاده بود - که با اون پاهای کوچولوش خیلی آروم و آهسته از پله ها بالا میرفت - با نیشگونی که تهیونگ از نوک سینه همسرش گرفت ، بهش یادآوری کرد تا گُرگ تحریک شده درونش تحت کنترل بگیره تا مهمون جدیدشون رو تو روز اول نترسونه .
جانگووک چند تا نفس عمیق کشید و رایحه تحریک شده الفاش با بوسیدن سریع تهیونگ خفه کرد . با اینکه جونگو همین الانم حسابی برای شب های داغ سکسی و عاشقانه خودشون - که حالا به لطف اون موجود شیرین و بغلی - از هر دقت دیگه آمادتر و تحریک شده تر بنظر میرسید .
اما متأسفانه بخاطر وجود اون پسر بچه مو فندقی که قرار بود مدت طولانی تو اتاق خوابشون بخوابه ، اون ذوج فعال و پُر تحرکی که شب های ذوج هفته رو به لذت جنسی اختصاص داده بودن ، حالا باید از این به بعد شبیه یک پدر روحانیِ عقیم شده زندگی میکردن .
چون محض رضای الههی ماه هم که شده بود ، اونها نمیخواستن کوچکترین آسیبی به جسم و روح نازنین اون عروسک کوکی بزنن .
پس درحالی که هر دو آلفا با احتیاط مراقب قدم های ضعیف اون کوچولو موقع بالا رفتن از پله ها بودن که همزمان برای تقلا های شیرین و صدای نفس نفس زدن های بدن کم جونش ، غش و ضعف میرفتن .
صد البته که میتونستن بجای اینکه پشت سر جونگکوک مواظبش باشن ، اونو بغل کنن و خیلی سریع از پله ها بالا برن . ولی هردو خیلی سریع به این نتیجه رسیدن که بهتره به امگا اجازه بدن تا خودش کار های خودش یاد بگیره و بتونه وقتی که کسی همراهش نیست ، از خودش مراقبت کنه و بدون دردسر از پله ها رفت و آمد کنه .
وقتی بلاخره بعد از پنج دقیقه به طبقه دوم رسیدن ، مچ کوچولوی دست جونگکوک اسیر دست های بزرگ تهیونگ شد و اون رو به سمت اتاق سه نفره شون هدایت کرد . جایی که گرگ پشمکی درون پسر با ترس از تنها شدن با دو گرگ الفا زوزه ترسیده کشید و دُم سفیدش دور خودش حلقه کرد .
" خب جونگکوک وقته خوابه ؛ بیا بریم مسواک بزنیم ! "
تهیونگ فارغ از ترس های درونی امگا مچ دستش رو به ارومی تا دستشویی کشوند و بعد از بلند کردن جسم ریزه میزه اش بهش کمک کرد تا بی دردسر مسواک بزنه .
زمانی که جونگکوک شیش ساله برای مدت کوتاهی کنار پیرزن مهربان بتاش زندگی کرده بود ، صاحب لوازم بهداشتی فوقالعاده کیوت و نازی شده بود که بتونه بهداشت شخصی اش رو رعایت کنه و حالا دو آلفای صد ساله نمیدونستن با این همه بانمکی و کیوتی امگا شون چیکار کنن .
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...