" همه چیز تموم شده .. حالا تنها چیزی که باقی میمونه رضایت تنها آلفای خوانوادست . آقای کیم تهیونگ ، اگر به مادرتون اجازه میدید جونگکوک به عنوان پسرش به فرزند خوندگی بگیره ، لطفا زیر این فرم امضا کنید "
مدیر بتا که یک خانم متشخص و متحرم بود ، با انجام دادن کاغذ بازی های پرونده پسرک چهار ساله ، با خوشرویی اعلام کرد که اونها بلاخره میتونن با امگا کوچولو به خونه برن .
با اینکه دو الفا هنوز راضی به انجام این کار نشده بودن ، اما جونگو با اون استایل خلافکارانه و صورت پُر از پیرسینگش ، به خودش اجازه دخالت در مسائل خوانوادگی همسرش رو نمیداد . پس طبق معمول جایی گوشه اتاق یا درحال سیگار کشیدن بود یا دست پر از تتو اش رو ماساژ میداد .
تهیونگ هم دودلی که بخاطر معصوميت زیاد اون بچه به دلش افتاده بود ، با نگاه کردن به چشم های مشتاق مادرش خفه کرد و خیلی سریع پایین اون برگه لعنتی امضا کرد .
" خب تبریک میگم خانم شین هه .. میتونید پسر جدید تون با خودتون ببرید . "
" خیلی ممنون خانم لی "
و بدین ترتیب پیرزن پانصد ساله با مهربانی و خوشحالی دست های لطیف و کوچولوی جونگکوک که تمام وسایلش شامل یک کوله پشتی بچگانه و عروسک خرسی زشتش میشد رو ، به بیرون از اون ساختمان فرسوده کشوند تا سوار ماشین دامادش جونگو بشن .
دو مرد الفایی که با کلافگی از وضعیت جدید جلو نشسته بودن و مادری که با علاقه به شیرین زبونی های پسرک نیم وجبی گوش میداد .
****************************
《چند ماه بعد》
درحالی که بخاطر لجبازی های سوهیون وسط پیاده رو ایستاده بودن ، با شرمندگی از مردم و نگاه های سرزنش گرشون سرش پایین انداخت .
مردمی که تنها ضاهر قضیه رو میدیدن و فکر میکردن شین هه با بیرحمی و بدجنسی حاضر نیست به خواسته دخترک الفای ده ساله گوش بده و نیازش رو به عنوان یک والد برآورده کنه .
درصورتی که هیچکدوم نمیدونستن دختر بچه جیغ جیغو با دروغ و ادا گریه میکرد تا مادربزرگش رو وادار به انجام دستوراش کنه .
" هیششش ! .. سوهیون همه دارن نگاهمون میکنن "
" بهتر ، بزار بدونن چقدر بدییی !! "
و دوباره گریه های دروغینش رو از سر گرفت تا جایی که دل ساده و معصوم جونگکوک به رحم آورد و بعد از اینکه امگای درونش با از خودگذشتگی تصمیم گرفت تا سهم پولی که قرار بود برای اون خرج بشه رو ، به دخترک الفا ببخشه .
" گریه نکن سوهونی ، می تونی از مال من استفاده کنی ... اومونی اشکال نداره اگه بجای شلوال من ، واسه سوهونی علوسک بهریم ؟ "
" البته که نه کوکی ! .. سوهیون همه یهم خودش صرف لباس کرد درحالی که تو هنوز شلوار نداری "
پیرزن بتا با مهربانی پیشنهاد دست و دلبازی امگا رو رد کرد و خواست تا دوباره با حرف زدن بهانه گیری های نوه اش رو ساکت کنه که دختر الفا به یکباره شروع به جیغ زدن و کتک زدن مادربزرگش کرد .
" نمیخوااااااممممممم ..... من این عروسک نمیخواااااااااااااااااامممممممممممم ...... "
سوهیون با خشونت شروع به کتک زدن شین هه کرد و جونگکوک هم طبق معلول همیشه ، با قرار گرفتن وسط اون دو نفر سعی در نجات دادن جون پیرزن موردعلاقه اش کرد که حالا بعد از چندماه رسما نقش مادرش رو پر کرده بود .
اما حیف که پسر نمیدونست دخترک الفا چرا باید اینجوری جواب مهربانی اون خانم پس بده !
" سوهیون اروم باش ! ... تمومش کننننن ! "
بعد از فریاد عصبانی شین هه که بلاخره صبرش از دست داده بود ، سوهیون با لجبازی بیشتری و علم به اینکه داره چیکار میکنه ، عروسک باربی جدیدی که تنها یک هفته از خریدش گذشته بود ، وسط خیابون پرت کرد و چهار زانو نشست تا با خیال راحت تر جیغ های فرابنفشش رو بکشه .
از اونطرف شین هه ای که با چهره های خشمگین و ملالت بار مردم تحت فشار قرار گرفته بود ، تصمیم گرفت تا اول عروسک باربی نوه اش رو از وسط خیابون جمع کنه.
خوشبختانه با علم به اینکه کوکی چهار ساله چقدر عاقل و آرومه، اون کنار نوه بهانه گیرش ول کرد تا شاید مثل دفعه قبل جیغ کشیدن های دخترک اروم کنه . اما قبل از اینکه دستش به اون عروسک باربی برسه ، توسط ماشینی که با سرعت در حال حرکت بود ، اثابت کرد و سه متر دور تر پرت شد .
درحالی که صدای جیغ لاستیک های اون ماشین با صدای جیغ های سوهیون امراه شده بود ، جونگکوک چهار ساله شاهد بدترین صحنه ممکن بود .
تصادف کردن پیرزن مهربون موردعلاقه اش با ماشینی که چندتا الفای مَست راننده اون بودن و دیدن خونی که هر لحظه بیشتر از قبل روی آسفالت خیابون پخش میشد، هیچوقت قرار نبود ، از ذهن امگای درونش بیرون بره .
*************************
دیدید چی شد ؟
سوهیون ناخواسته مادربزرگش به کُشتن داد
اینقدر از این بچه های لوس و نُنُر بدم میاد که نگووووو 🌹
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...