" یعنی چی که فکر میکنه ما نمیخوایمش !؟ "تهیونگ با لحن شوکه شده ای ادامه صحبت های دکتر روانشناس قطع کرد و همزمان با جونگو نیم نگاهی سمت پنجره شیشه ای انداختن که اون موجود کیوت و حرف گوش کن ، تو اتاقک بغلی داشت با سوهیون عروسک بازی میکرد و گاهی از دخترک الفا کتک میخورد.
یعنی تمام این سه روز جونگکوک کوچولوی شیش ساله با نهایت سادگی و معصومی فکر میکرد الفا ها دوستش ندارن و اون رو نمیخوان! ؟
"اما آخه چرا !؟"
" اون خودش گفت صدای شما دو نفر از پشت در های اتاق یتیم خونه شنیده که میگفتید پسر امگا نمیخواید و اینکه از بچه ها متنفرید ، به همین خاطر فکر میکنه که بزور سرپرستیش قبول کردید! .. همینطور بخاطر خشونتی که تو رفتارتون دیده ، امگاش خیلی ازتون ترسیده ! .... همین ترس و احساس خواسته نشدن که ریشه اش به بزرگ شدن در یتیم خونه برمیگرده ، باعث شده تا اون علاوه بر شخصیت ارومش بیشتر منزوی و گوشه گیر بشه ! "
با شنیدن توضیحات دکتر روانشناس که همراه با دو آلفا پشت شیشه های اتاقک بازی ایستاده بودن، رایحه غمگین و ناراحت الفا ها تو هوا پخش شد و حتی صدای زوزه گرگ ناراحت تهیونگ به گوش بقیه هم رسید .
مسلما هیچ دردی بیشتر از این نبود که فکر کنی ، جایی که خونت حساب میشه ، دوست داشته نمیشی و کسی دوستت نداره .
تهیونگ و جانگ ووک هم حالا که به رفتار سه روز گذشته شون با اون فسقلی یاد آوری میکردن ، بیشتر به نتيجه حرف های دکتر میرسیدن و این واقعیت که حتی نتونستن باعث آرامش جفت چشم درشت شون بشن خیلی ناراحت شون نمیکرد.
" خب !...حالا باید چیکار کنیم !؟ "
جونگو با تردید این سؤال از روانشناس الفا پرسید که نتیجه اش اخم گیج روی صورت اون مرد کهن سال بود . ولی اگر اون زوج میخواستن بعد از این همه عذاب بلاخره عشق قلب اون کوچولو رو برای خودشون کنن ، حداقل میبایست کمی مشاوره یا ذهنیت قبلی از نوع رفتار با کودکان بلد باشن که دوباره باعث اینجا همچین حسی در پسر بچه شیش ساله نشن .
" نصیحت من به شما اینه که بیشتر بهش توجه و محبت نشون بدید چون اگه این شرایط و ذهنیت ادامه پیدا کنه، پسر بچه به افسردگی کودکان مبتلا میشه و ممکنه با گذشت سالها به بیماری های مشابه سوهیون مبتلا بشه ؛ ... ، اما این مسئله با توجه به دختر دیگر تون کمی مشکل ساز هست . "
الفای کهن سال که صورتش نسبتا چروک شده بود و موهاش به سفیدی دندون هاش شده بود ، حالا بیچارگی موضوع صحبت به سمت بیمار دیگه اش سوق داد و نگاهش مدت طولانی خیره صورت دخترک الفا شد .
" چون آلفای سوهیون از بچگی با یک بیمار روانی بزرگ شده ، حالا کنترلی روی الفای درونش نداره و به سادگی تحت تأثیر هرچی که اون گرگ بدجنس بگه قرار میگیره ، به همین خاطر مشکل کنترل خشم و حسادت زیادی نسبت به پسر امگا حس میکنه !..... من در جلسه صحبت هایی که با دخترک داشتم متوجه شدم ، الفای اون حضور پسر امگا رو یک تهدید برای سرپرستی خودش میدونه ؛ که با توجه به جابجایی شدن بین خوانواده های زیادی این احساس خطر کاملا طبیعی ! "
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...