《۱۰ سال بعد 》
" خب جونگکوک ، گفتی شونزده سالته و ده ساله که با جفت هات زندگی میکنی !؟ ... جفت هات که از قضا دو تان و تو رو به سرپرستی گرفته بودن .. همون آلفا هایی که یکماه قبل متوجه جفت بودن تون شدی و ... اونوقت داری میگی که اونا هیچوقت بهت دست درازی نکردن !؟ "
خانم امگای روبهروش که یک ماهی میشد طبق خواسته دادگاه خوانواده مسؤل برسی پرونده "کودک جفتی " جؤن جونگکوک شانزده ساله شده بود ، برای بار هزارم تو جلسات مشاوره هفتگی با تعجب و شگفتی پرسیده بود تا شاید اینبار پسر امگای بیحوصله و خسته روبهروش جواب متفاوتی بهش تحویل بده .
اما جونگکوک کوچولوی پشمکی که همچنان بعد از شانزده سال سن کوچکترین بدن رو در بین همسن و سال های خودش داشت ، با مسخرگی چشم هاش تو حدقه چرخوند و بعد یاد سختگیری های آلفای اتو کشیده اش - تهیونگ- افتاد که همیشه چشم چرخوندنش رو برای سلامتی چشم های درشت بادومی اش خطرناک میدید .
" نه !... اونا همیشه خیلی منو بقل و بوس میکنن ولی اگه منظورتوناز دست درازی ، رابطه جنسی یا همچین چیزیه باید بگم اصلا این اتفاق تا حالا نیوفتاده ! "
" پس از اونجایی که امگات هنوز به طور کامل به بلوغ نرسیده ، نمیتونی تشخیص بدی اونا جفت هاتن !؟ "
پسر امگای شانزده ساله که از لحظه ورودش به اتاق مشاوره چشمش روی ضرف شکلات ها خیره مونده بود و تا الان بیشتر از ده تای اون شیرینی های خوشمزه مغز دار تو دهنش آب کرده بود ، نتونست در مقابل وسوسه یکدونه دیگه مقاومت کنه و همونطور که پوسته شکلات دور میانداخت، یکی دیگه از اون کاکائو های حیات بخش تو دهنش انداخت و سرش به نشانه تایید بالا و پایین کرد .
زن مشاور که اسمش با حروف طلایی روی پلاکارد جلوی میز به اسم " لی جی اون "میخکوب شده بود ، از اولین لحظه شروع جلسات مشاوره تا الان که جلسه تعیین کننده - ایا آلفا های جفت جونگکوک برای امگای شانزده ساله خطرناک بودن - بود ، حتي کوچکترین جزئیات خلق و خوی پسر امگا رو در دفترش یادداشت میکرد و حالا با تأیید پسر ، ادامه داد .
" یعنی اگه عموت 'جؤن کای ' متوجه جفت بودن شما نمیشد و این رو به دادگاه شکایت نمیکرد ، باز هم نمیفهمیدی ! تا وقتی که امگات به بلوغ برسه و ... "
" اونموقع هم طبق قانون جمهوری کُره جنوبی ، بازم من به آلفاهام تعلق داشتم و بعد از اولین هیتم اینبار خودتون پرتم میکردید خونه شون ؛ ولی حالا چون هیت نشدم یک ماه منو ازشون دور کردید ..... این خیلی بیانصافیه !! ... میدونستید وقتی تو جای خودت نباشی خوابت نمیبره، یا وقتی وسایل شخصی خودت نباشن تو خونه دیگران احساس اضافه بودن میکنی !؟ "
جونگکوک خسته از درس و ساعات طولانی مدرسه یکدفعه منفجر شد و شروع به گِلایه کردن ، کرد . انگار اون آدم هایی که حرف از حقوق امگا ها میزدن ، همونایی نبودن که اون رو از خونه و خوانواده اش به مدت یک ماه دور کرده بودن تا مثلا ازش محافظت کنن ، اونم درحالی که به محض به بلوغ رسیدن قرار بود دوباره پرتش کنن پیش آلفا هاش .
هیچکس حتي خانم لی جی اون هم نمیتونست درک کنه ، این یک ماه چقدر به جونگکوک کوچولوی شانزده ساله سخت گذشته. امگای لوسی که تا قبل از این جریانات حتی یکروز هم بدون آغوش و رایحه آلفا هاش نخوابیده بود و عادت داشت شبها بین بدن سرپرست هاش فشرده بشه ، حالا مجبور بود تو خونه یه خوانواده غریبه تنها بخوابه ، البته اگه میشد اسم چرت زدن با چشم های باز رو خواب گذاشت .
لی جی اون که حالا توجهش به گلایه کردن های پسر دبیرستانی جلب شده بود ، عینکش رو کمی بالاتر داد و با کنجکاوی سعی کرد پسر امگا رو به جاش بکشه .
" درسته این قانون کشور ماست ، ولی برگشتن تو به خونه قدیمی ات در شرایطی اتفاق میافته که ما بفهمیم اونا بهت تعرض نکردن . من و تو هم برای همین مسئله داریم دو روز در هفته با هم حرف میزنیم جونگکوک . اینکه من بفهمم اقایون تهیونگ کیم و جانگ جانگووک طی ده سال گذشته تو رو واقعا مثل بچه خودشون بزرگ کردن و ازت سواستفاده نکردن.. از کجا معلوم شاید واقعا کرده باشن و حالام سعی کردن با تهدید تو رو ساکت نگه دارن "
حالا جونگکوک با دوباره شنیدن این خزعبلات با بیحوصلگی و مسخرگی دوباره چشم چرخوند و دست به سینه خودش از روی مبل کشید پایین. رایحه امکای پشمکی به وضوح داشت کم کم سوخته میشد . مثل کلوچه هایی که یادت رفته باشه از مایکرووی درشون بیاری و حالا با یه لایه سیاه رنگ سوختگی مواجه باشی.
" باز شروع شد ! ... "
پسر امگای شانزده ساله فکر میکرد تو این جلسات یک ماه گذشته به اندازه کافی توضیح داده بود که تهیونگ و جونگو اصلا همچین چیزی که عموی احمقش میگفت نیستن و حالا با بیچارگی داشت فکر میکرد چطوری میتونه خلاصه از خاطرات ده سال گذشته اش رو برای این خانم مشاور شرح بده .
" هی بچه با من اینطوری حرف نزن ، من پرونده هایی داشتم که حتی نمیتونی باور کنی آلفا ها چه بلایی سر جفتشون آوردن، پس طبیعتا وقتی همچین چیزی میشنوم قرار نیست به راحتی از کنارش رد بشم . یعنی من باید باور کنم تو بجای یکی ، دو تا آلفا داری و ده سال کنارشون بزرگ شدی ، اونوقت اونا باهات هیچکاری نکردن !! "
لی جی اون جوری حرف میزد انگار واضح تر از نتیجه این پرونده وجود نداره . انگار کیم تهیونگ داروساز و جانگ جانگووک تعمیرکار هر روز در حال سواستفاده از جفتشون بودن .
"و اگه منظورت از خونه دیگران ، خوانواده بونگ سون هست باید بگم شما از قبل با هم آشنایی داشتید و اونا حتی برای راحتی خودت بهت یه اتاق شخصی دادن که کمتر در معرض رایحه پسر الفاشون قرار بگیری ، پسری که تو قبلا گفتی باهاش دوستی "
" ببین اگه من خاطرات بچگیم برات تعریف کنم ، دست از سر کچل من برمیداری !؟ "
" نه!.. اما شاید بهت اجازه بدم این اخر هفته برگردی خونه قبلی ات ! "
" چی !؟ .. جدی میگی ؟ "
" اره اما فقط برای اخر هفته .... حالا میشنوم !"
*********************
فصل دومممممم
YOU ARE READING
❣𝐂𝐮𝐭𝐢𝐞 {ᵛᵏ}
Fanfiction{فصل اول اتمام یافته} یه امگا و دو آلفا جفت بودن !؟ این شرایط وقتی به نهایت بدشانسی میرسید که اون دو آلفا سرپرستی جفت کوچولو موچولو شون رو از یتیم خونه به عهده میگرفتن ؛ اونم درحالی که نفرت عمیقی به بچه ها داشتن . یعنی تهیونگ و جانگووک میتونستن ا...