دلام :)
*ادیت نشده
_________________________________________ماگ سفید و طلایی رنگ رو روی میز گذاشت و پرده هال رو کنار زد. آسمونِ شب، سرخ رنگ و ابری بود. خیره به ساختمون رو به رویی که چراغ هالِ طبقهی سومش روشن بود، روی صندلی نشست و پای راستش رو روی چپ انداخت. برف به آرومی میبارید و زیر نور های زرد رنگِ بیرون، میدرخشید.
هر از گاهی ماشینی از خیابون رد میشد و لاستیک هاش روی برف های تازه نشسته روی آسفالت ها، رد میانداخت. زنی همراه با دختر بچهی مو طلاییش از اون سمت خیابون میگذشتن.
تهیونگ با دیدن طلاییِ براق موهای دخترک، لبخند محوی زد. شبیه هلگاد بود. به یاد آورد زمانی که دخترکش اولین آدم برفیش رو توی مسافرت تعطیلات کریسمسشون ساخت، چقدر خوشحال بود. گونه هاش و گوش هاش سرخ شده و با دستکش های بنفشی که کمی براش بزرگ بود، بامزه تر به نظر میرسید. هنوز ذوق چشمهای هلگاد رو به یاد داشت وقتی با جونگکوک برف بازی میکرد. جونگکوک که با نگرانی میخواست بند کلاه دخترشون رو محکم کنه و هلگادِ پنج سالهای که با لجبازی زبون درمیوورد و گوله های برفیش رو به سمت باباش پرت میکرد.
دست تهیونگ سمت ماگ رفت و انگشتش رو روی لبهی طلایی رنگش کشید. نفسش رو به سنگینی بیرون فرستاد و کمی از دمنوش رو خورد.
لامپ طبقهی سوم خاموش شد. اما نور کم سویی از پشت پرده اتاق نشون میداد آباژور روشنه. تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد و جرعهی دیگهای نوشید.
خونهای که به قیمت سه برابری اجاره کرده بود به خوبی به پنجرهی اتاق جونگکوک و هالِ خونهش دید داشت و اگه جونگکوک پرده ها رو کنار میزد، تهیونگ میتونست داخل خونه رو به راحتی ببینه. اما ظاهرا جونگکوک مثل خوناشام ها زندگی میکرد و علاقهای به مناظر بیرون نداشت.
تهیونگ نگاهی به ساعت گوشیش کرد، دوازده و نیم شب بود. همون لحظه گوشی توی دستش لرزید. تماس از سمت جیمین بود. لبش رو تر کرد و انگشتش رو روی صفحه کشید:
- چی شده؟- منم خوبم تهیونگ! تو حالت چطوره!؟
مرد دستی لای موهای طلایی رنگش کشید و لب زد:
- قرار داد دوشنبه صبح رو عقب انداختی؟جیمین خندهای عصبی سر داد:
- آره عزیزم برات عقبش انداختم! اما فکر کنم اگه یک هفتهی دیگه عقبش بندازی، خالد من رو از زبون کوچیکهم دار میزنه!تهیونگ نامحسوس خمیازهای کشید:
- خالد میتونه صبر کنه. فعلا کارم اینجا مهم تره.جیمین بعد از کمی مکث با صدایی متعجب و شاید کمی هم نیش دار گفت:
- مهم تر از کار؟ اولین باره میشنوم!مرد مو طلایی نفس عمیقی کشید و شقیقهش رو فشرد:
- اگه دیگه حرفی نداری قطع میکنم.لحن جیمین آروم و جدی شد:
- تهیونگ فکر نمیکنم با خونه اجاره کردن رو به روی اون ساختمون، جونگکوک برگرده پیشت-
YOU ARE READING
GREY • 𝘝𝘬𝘰𝘰𝘬
Fanfictionتو به آفتاب گرم فلوریدا پناه بردی و من به سرمای برف های ونکوور ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ - بابا، میشه این یک بار رو فرار نکنی؟! - من فقط به یکم فاصله نیاز دارم. ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ ~~~ • ~~~ • ~~~ ژانر: ازدواج🌲روزمره🫒خانوادگی🍸دارای پرده های...