15 • نیشخند

1.6K 440 164
                                    

لبخند کوچکی روی لب جونگکوک بود و اینقدر هورمون های شادی توی خون‌ش بالا رفته بودن که توی آینه‌ی آسانسور به خودش لبخند میزد. انگشتش رو به آرومی روی پلک راستش کشید و با یادآوری بوسه‌ی تهیونگ روی پلکش، لبخندش به طرز کودکانه‌ای بزرگتر شد.

تهیونگ داشت تغییر میکرد و این کاملا مشهود بود. جونگکوک امید پیدا کرده بود و این امید داشت بهش زندگی میبخشید.

در آسانسور که باز شد، بیخیال و شاد برای خودش ریتمی رو زیر لب زمزمه کرد و سوییچ ماشینش رو توی دستش چرخوند. به در واحدش که رسید، رمز رو وارد کرد و داخل رفت. هوا تاریک شده بود و پرده های خونه برخلاف همیشه، کنار رفته بودن. احتمالا امشب راحت میخوابید. دلش آروم شده بود، مثل دریای طوفانی که یک دفعه آروم گرفته و موج های ریزش روی ساحل ماسه‌ای میغلتیدند.

اما این آرامش با برگشتن جونگکوک سمت در، شکسته شد. جونگکوک خواسته بود درِ خونه رو پشت سرش ببنده اما با صحنه‌ی غیرمنتظره‌ای روبه رو شد. اون فقط یک لحظه تونست توی تاریکیِ خونه، برقِ چند چیز رو ببینه: نیشخند غریبه، چشمهای عصبی و.. چاقو.

قبل از اینکه بتونه در رو با سرعت هل بده و اجازه نده اون مرد غریبه وارد خونه‌ش بشه، لگد محکمی از بیرون به در خورد و جونگکوک رو به عقب روند. تلو تلویی خورد ولی سریع تعادلش رو بدست آورد.

زیر لب ناسزایی گفت و سریع به دور و برش نگاه کرد تا چیزی برای دفاع پیدا کنه. حتی نمیتونست به این فکر کنه که اون مرد کیه یا اون رو قبلا دیده یا نه. گلدونی که روی میز بود رو برداشت و وقتی مرد به سمتش حمله کرد، اون رو به سرِ مرد کوبید. اما وقتی خواست از ضربه‌ی چاقویی که مرد به سمتش گرفته بود، جا خالی بده، پاش روی سرامیک خونه لیز خورد و با کمر روی زمین افتاد. سرش هم روی زمین سخت خورد و برای چند ثانیه گیجش کرد.

اما دیدن چهره‌‌ای که بالای سرش بود، جونگکوک رو از گیجی بیرون کشید. مرد هنوز سرپا بود اما جای گلدون خرد شده روی سرش داشت خونریزی میکرد. به نظر میرسید مرد هم گیج شده اما همچنان میخواست با چاقویی که داشت، به جونگکوک حمله کنه. از باریکه‌ی خون روی صورتش، چکه‌ای روی گونه‌ی جونگکوک افتاد و پسر با انزجار چهره‌ش رو جمع کرد.

جونگکوک فرصتی برای پاک کردن صورتش نداشت، چون با فرود اومدن چاقو به طرف صورتش، فقط در حرکتی سریعی، به راست غلتید و لگدی به پشت زانوی مرد زد. طبق انتظارش، مرد روی زمین افتاد و جونگکوک تونست از جا بلند شه و به طرف در خونه بدوه. میدونست که به تنهایی از پس اون آدم برنمیاد و نباید قهرمان بازی دربیاره. بهتر بود فقط خودش رو به بیرون از ساختمون میرسوند، جایی که تنها نباشه. فرار بهترین گزینه بود، اون هم وقتی که حتی نمیدونست اون مرد چی از جون جونگکوک میخواد.

اما دستش هنوز دستگیره‌ی در خونه‌ش رو هم لمس نکرده بود که با فشاری از سمت یقه‌ش، نفسش برید و به عقب پرت شد. مرد از پشت به یقه‌ش چنگ زده بود:
- فکر کردید به همین راحتی میتونید از زیر کارتون در برید؟!

جونگکوک اول فکر کرد قراره روی زمین فرود بیاد، اما با محکم برخورد کردنش به دیوار، آخی از زیر لبش در رفت. سعی کرد خودش رو از زیر دست مرد، رها کنه که با قرار گرفتن تیزی زیر گلوش، خشکش زد. بدنش یخ کرد، شاید حتی سرد تر از لبه‌ی تیز چاقو روی گردنش.

- چی میخوای حرومزاده؟
جونگکوک زمزمه کرد.

مرد با لبخندی که دردِ چهره‌ش رو بازتاب میکرد، جواب داد:
- درد کشیدنت رو، میلر!

جونگکوک اون لحظه حتی نفهمید مرد داره راجع به چی صحبت میکنه. میلر؟ سلول های مغز جونگکوک قفل کرده بودن و در حرکتی غافلگیرکننده از سمتِ مرد، یقه‌ش به جلو کشیده شد و بعد، مرد اون رو محکم هل داد.

جونگکوک نتونست خودش رو نگه داره و این بار باز هم کمرش بود که به سطحی سخت برخورد میکرد، اما اینبار تیز تر و دردناکتر: لبه‌ی سنگیِ اپن آشپزخونه‌ش

نفهمید که چطور از درد نفسش گرفت، چشمهاش سیاهی رفت و با صورت، روی سرامیک های خونه‌ش فرود اومد. از شدت درد کمرش، اونقدر محکم داد کشید که خودش هم وحشت کرد. چشمهاش انگار که واقعا دیگه چیزی رو نمیدید. تاثیر درد بود و داشت جونگکوک رو میکُشت..

بی خبر از اینکه مردش هنوز توی کوچه‌ی برفی ایستاده بود و با اخمی از نگرانی، منتظرِ روشن شدن چراغ های واحد جونگکوک بود تا به خونه‌ش برگرده.

________________________________________






من دو هفته‌ی دیگه برمیگردم ایران، یه پارت طولانی تقدیمتون میکنم، فعلا درگیر امتحان و کارای دیگه‌م. ببخشید که خیلی کوتاه بود.

ممنون که بچه‌ی خاکستری رو حمایت میکنین❄️🩶

GREY • 𝘝𝘬𝘰𝘰𝘬Where stories live. Discover now