دلام!🌱🪻🍋
_________________________________________
برای تهیونگ کاری نداشت تا از بهترین رستوران های ونکوور غذاهایی سالم و کم کالری سفارش بده و نخواد دردسر بکشه. اما جونگکوکی که بعد از دو هفته بستری و خوردن غذاهای بیرون حالا به مکان امن خودش برگشته بود و با حولهای دور موهاش، روی تخت اتاقش خوابش برده بود، لایق یه غذای خونگی و گرم بود.
تهیونگ نگاه دیگهای به چهرهی غرق در خواب جونگکوک انداخت که روی ملحفهی خاکستری رنگ دراز کشیده بود و با لب های غنچه شده و نیمه بازش، به آرومی نفس میکشید. گوشهی چشم تهیونگ از دیدن این صحنه جمع شد. آرامشِ جونگکوک، آرامش میوورد.
تهیونگ درِ نیمه باز اتاق رو به آرومی بست و راهیِ آشپزخونه شد. نمیخواست جونگکوک رو توی خونه تنها بذاره پس لوازم مورد نیازش رو آنلاین سفارش داده بود. بیشترِ محتویات یخچال بعد از دو هفته خراب و فاسد شده بودن. تهیونگ برای برگشت جونگکوک به خونه، فقط یک تمیزکار آورده بود تا تمیزکاری کوچیکی بکنه. حواسش به مواد غذایی توی خونه نبود.
میوه های کپک زده رو بیرون آورد و همگی رو دور ریخت. کشو های داخل یخچال رو تمیز کرد و بعد از اون سفارش کلی میوهی تازه رو داد.
خوشبختانه تموم میوه های مورد علاقهی جونگکوک، با وجود فصل زمستون، موجود بودن و تهیونگ گرونترین انبه و گیلاسِ بسته بندی شده رو سفارش داد به همراه سیب سرخ، موز، نارگیل و کمی هم رطب ایرانی. البته زیتون رو هم برای خانوم کوچولوش فراموش نکرد.
توی کابینت ها دنبال کاسه، چاقوی بزرگ و خرت و پرت های دیگه برای پختن لازانیا گشت. هنوز صحنهی آخرین باری که جونگکوک بهش گفته بود بیاد خونهش تا با هم غذا بخورن، روی دلش سنگینی میکرد. جونگکوک راضی شده بود تا به تهیونگ فرصت بده ولی قبل از شروع هر چیزی، اون شب به کذایی ترین حالت ممکن به اتمام رسیده بود. حالا انگار مرد موطلایی به دنبال جبران شبِ از دست رفتهشون بود.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با نظم و ترتیب و وسواس خاصی، وسایل رو کنار هم روی جزیرهی آشپزخونه چید. همه چیز باید دقیق میبود.
وقتی پیک سوپرمارکت رسید و خرید های انبوه رو تحویل داد، تهیونگ اون ها رو هم یکی یکی و با نظم و ترتیب، سر جاشون گذاشت. زیتون، خرما و میوه ها رو توی یخچال جا داد. بسته های لازانیا رو روی میز گذاشت، قارچ ها روی توی سبد کوچیکی همراه گوجه های گیلاسی شست و کنار لازانیا ها گذاشت. اون همیشه لازانیا رو با گوشت چرخ شده ترجیح میداد اما به خاطر اینکه جونگکوک سوسیس های دودی رو خیلی دوست داشت، تصمیم گرفت با سوسیس درستش کنه.
همونجور که داشت پوستهی نارنجی رنگِ سوسیس ها رو جدا میکرد، با باز شدن در خونه و داخل شدن هلگاد، نگاهش رو به اون سمتِ هال داد. هلگاد با شیشهی زیتونی که دو تا دونه کفش باقی مونده بود، غرغر کنان جلو اومد:
- چرا اینقدر زود تموم میشن؟
ESTÁS LEYENDO
GREY • 𝘝𝘬𝘰𝘰𝘬
Fanficتو به آفتاب گرم فلوریدا پناه بردی و من به سرمای برف های ونکوور ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ - بابا، میشه این یک بار رو فرار نکنی؟! - من فقط به یکم فاصله نیاز دارم. ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ ~~~ • ~~~ • ~~~ ژانر: ازدواج🌲روزمره🫒خانوادگی🍸دارای پرده های...