تقه ای به در خورد. پس پارک جیمین هنوز اینجا بود. به ساعت مچی هدیه دانبی نگاه کردم که ساعت ۱۰:۴۵ رو نشون میداد. با «بیا داخل» ای که گفتم آروم وارد اتاق شد. نگاهش رنگ دلخوری داشت اما من آدمی نبودم که به دلخوری آدمها اهمیت بدم. سرش رو بالا گرفته بود و با غرور اعصاب خورد کنش بدون هیچ حرفی طرحش رو روی میزم گذاشت. امیدوار بودم مشکل رو حل کرده باشه چون تهدیدش کرده بودم که در صورت حل نشدن مشکل فردا تسویه حساب کنه اما نمیخواستم اونو از دست بدم، آدم با استعدادی بود و از همه مهم تر تسلیم نمیشد و این ویژگی ها کاملا مناسب افردِ من بود.
سمت میزم رفتم و با دقت به طرحی که زده بود نگاه کردم. اوه پس بالاخره پارک فهمیده بود مشکل کجاست و کاملا طرح رو اصلاح کرده بود. میتونستم تحسینش کنم چون طرح فوق العاده ای بود اما این خارج از اخلاقیات من بود پس فقط سری تکون دادم، بهش زل زدم و گفتم:«خوبه الان درست شد، میتونی بری» چشماشو بست، انگار انتظار تعریف و تمجید داشت. موهای مشکیش روی پیشونیش ریخته بودن و خستگی توی صورتش داد میزد. تقریبا مطمئن بودم که تمام فوحش های دنیارو توی دلش بهم نسبت داده اما سکوت کرده بود. چشماشو باز کرد و با صدای آروم و خسته ای گفت:«تو میدونستی! چرا همون اول بهم نگفتی اشکال کار کجاست که اینهمه وقت همه چیز رو از اول انجام ندم رئیس جئون؟»
بی حس نگاهمو ازش گرفتم و گفتم:«چون اینجا جایِ آدمایی نیست که همه چیز و آماده میخوان، اینجا باید زحمت بکشی، اشتباه کنی، و خودت اشتباهت رو بفهمی و اصلاحش کنی در غیر اینصورت جایی اینجا نداری»
عمیق و طولانی نگاهم کرد، نگاهش انگار مغز استخونمو سوزوند که بهش پشت کردم و گفتم:«کارت تموم شده میتونی بری» برنگشتم سمتش و با صدای بسته شدن در فهمیدم که اتاق رو ترک کرده. نفس صداداری کشیدم و زیر لب گفتم:«چشماش لعنتی، چشماش ...»
خانم هان در رو برام باز کرد، و با خسته نباشیدی که گفت از جلوی در کنار رفت تا داخل شم. طبق عادت همیشگیم اول از همه به سمت اتاقش رفتم و در زدم، صدایِ دخترونه و گوش نوازش که گفت:«بیا داخل» لبخند روی لبم آورد.
در و باز کردم و وارد اتاقش شدم، مثل اکثر اوقات روی تختش دراز کشیده بود. با مهربونی ذاتیش گفت:«جونگکوک دیر کردی عزیزم» لبخند خسته ای زدم و گفتم:«کارهام طول کشیدن فرشته قشنگم، تو حالت خوبه؟» به نرمی پلک زد و جواب داد:«مثل همیشه، همه چیز خوب پیش میره؟» دستی روی موهای ابریشمش کشیدم و گفتم:«خوب پیش میره» چشماشو ریز کرد و پرسید:«درمورد جِیک چطور؟ خبری ازش نیست؟» نگاهمو از چشمای قشنگش گرفتم و گفتم:«دانبی عزیزم، تو نگران این موضوع نباش من بهت قول دادم، پس هرچقدر هم که طول بکشه به قولم عمل میکنم» نفس بی جونی کشید و هومی گفت. انگشتمو زیر چونهاش گذاشتم و اضافه کردم«داروهاتو خوردی فرشته من؟ با خدمتکار جدیدت که ناسازگاری نکردی؟» چشماشو تو کاسه چرخوند و گفت:«هی جئون جونگکوک در مورد من چه فکری کردی؟ معلومه که ناسازگاری نکردم، با ۳۲ سال سن دیگه لجبازی کردن از من گذشته» خندیدم و گفتم:«آه چطور ۳۲ سالته اما هنوز از برادر کوچیک ترت جذاب تری؟ این واقعا ناراحت کنندست» خندید، خواهرکم اونقدر قشنگ خندید که باز هم لعنت فرستادم به مسبب ماهی یکبار شدن این خنده ها. حاضر بودم برای برگردوندن حال خوب دانبی تمام دنیارو بدم. برگدوندن دوباره خنده هاش و خوشحالیاش تموم انگیزه من برای پیدا کردن اون حرومزاده بود.
بعد از دوش آب گرمی که گرفتم از خودم با مشروب موردعلاقم پذیرایی کردم. موبایلم، روی عسلی کنار تختم، زنگ میخورد و اسم تهیونگ روش خودنمایی میکرد. با خستگی جواب دادم:«کیم تهیونگ به نفعته که این وقت شب کار مهمی داشته باشی» لبخندش رو از پشت گوشی هم میتونستم تشخیص بدم که جواب داد:«خونه ای؟ پارک جیمین تونست طرحش رو به ددلاین برسونه؟» مشکوک گفتم:«این سوال و فردا هم میتونستی از خودش بپرسی! اینقدر این موضوع برات مهم بود که این وقتشب زنگ زدی؟» نفس عمیقی کشید و گفت:«معلومه که موضوع مهمیه، کیم نامجون یکی از سودآور ترین مشتری های ماست پس قطعا مهمه که همه چیز برای فردا درست پیش بره» انگار حرفش قانع کننده بود اما احساس میکردم موضوع فقط این نیست. بعد از هماهنگ کرد کارهای فردا مکالممون تموم شد. روی تختم دراز کشیدم و به سقف خاکستری اتاقم زل زدم. فردا روز پرکاری بود و امیدوار بودم که هیچکس فردارو با بی احتیاطی سختتر نکنه. امشب بعد از مدتها دانبی دوباره از جِیک میپرسید و این یعنی که باید بیشتر از قبل پیگیر این موضوع میشدم تا به نتیجه برسم.جیمین:
با صدای آلارم موبایلم بیدار شدم. به ساعت که نگاه کردم فهمیدم فقط چهار ساعت خوابیده بودم. کل شب سیگار کشیدم و به این فکر کردم که به هزار دلیل باید از جونگکوک متنفر باشم اما قلبم این رو قبول نمیکرد. نتیجه فشار عصبی و گرسنگی طولانی دیروز حالا معده درد شدیدی بود که باید فکری به حالش میکردم. ساعت از ۶ صبح گذشته بود و باید به سمت شرکت راه میوفتادم. امروز برای رئیس جئون و شرکت روز خیلی مهمی بود و قطعا هیچ اشتباهی نباید رخ میداد. کت و شلوار خاکستری خوش دوختم با کفش های مشکیمو پوشیدم و بعد زدن ادکلن مورد علاقم از خونه خارج شدم.
وارد شرکت که شدم فضای عجیبی بود انگار همه حساسیت امروز رو درک میکردن. به اتاق مشترکم با جیهوپ رسیدم. زودتر از من رسیده بود. با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفیدی که پوشیده بود واقعا جذاب بنظر میرسید. دکمه های بالای پیراهنش رو باز گذاشته بود که این جذابیتش رو چند برابر میکرد.
سوتی زدم، با دست جلوی چشمام و گرفتم و گفتم:«ببخشید آقا جذابیتتون داره منو کور میکنه» خندید و جواب داد:«ببین کی این حرف و داره میزنه. پارک جیمین حسابی خوشتیپ شدی» دور خودم چرخیدم و گفتم:«البته که همیشه هستم اما امروز میشه گفت خوشتیپتر شدم» مثل همیشه اون خنده صدادار بامزهاش رو تحویلم داد و گفت:«حالا آماده شو که با خبر تهیونگ باید بریم اتاق جلسات برای ارائه طرحمون»
با یادآوری جلسه، اتفاقات دیروز برام مرور شدن و حالم گرفته شد. کمتر از ۲۴ ساعت قبل بود که داشتم تیکه های شکسته قلبمو با دست جمع میکردم و بهم میچسبوندم که باز بتونم ادامه بدم. با صدای تهیونگ که میگفت وقت رفتنه به خودم اومدم و بعد از برداشتن وسایلم به سمت اتاق جلسات رفتم. در که باز شد چشمم به جئون جونگکوک افتاد که کنار پرده نمایش ایستاده بود و با اون کت و شلوار مشکی لعنتی قصد جون منو کرده بود. همون لبخند نادر روی لبش بود و با مخاطبش که کیم نامجون بود کاملا محترمانه صحبت میکرد انگار نه انگار همون آدمی بود که دیروز نزدیک بود از عصبانیت تمام این صندلی هارو توی حلق من بکنه.
کیم نامجون که متوجه حضور ما شد از روی صندلی بلند شد و به گرمی با همه ما دست داد. مرد جذاب و محترمی بود. بقیه اعضا به اتاق جلسه اضافه شدن و همه چیز با رسمیت تمام شروع و ارائه شد.
بعد از اتمام جلسهای که موفقیت آمیز بود و کیم نامجون همه چیز رو تایید کرده بود جونگکوک از جیهوپ و تهیونگ خواست که ناهار رو توی اتاقش باهم بخورن و درکمال تعجب و ناباوری از من هم دعوت کرد.
دعوتِ جیهوپ و تهیونگ که دوستان چندین سالهاش بودن قابل درک بود اما دعوتِ من؟ کاملا شوکه کننده بود.لطفا با لمس ستاره بهم رای بدین قشنگا🦋

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Antidote (1)
Hayran Kurguپایان فصل اول🥀 کلمه Antidote به معنی پادزهر! برای کسی که نبودنش درمانی ندارد مگر با بودنِ خودش. خلاصه: جیمین برای مستقل شدن وارد شرکت جئون میشه و به جونگکوک علاقه پیدا میکنه اما توجهی ازش نمیگیره تا اینکه جونگکوک متوجه میشه گذشتهای که داره دنبال...