part 30

2.6K 456 770
                                    

هشدار!!!!!! آروم و با نفس عمیق وارد پارت شوید!!!!

****************************************************

سولگی عصبی روی مبل نشسته بود و مدام به ساعت نگاه میکرد. آخر هم صبرش تموم شد و گفت

سولگی_چقدر بی فکره این بچه. من میدونم که نمیاد

کیوهیون کنار همسرش نشست و گفت

کیوهیون_عزیزم بچه که نیست خودش باید بفهمه. تو چرا حرص میخوری؟

سولگی_ساعتو نگا کن. ما باید جز اولین مهمونا باشیم

کیوهیون_باشه ما میریم اون خودش بعدا بیاد

تهیونگ نگران به مکالمه اون دوتا چشم دوخته بود که سولگی گفت

سولگی_من میشناسمش منتظر همینه. میخواد ما بریم بعد زنگ بزنه بگه من نمیام

کیوهیون_نه، میاد. من از طرفش قول میدم

تهیونگ برای اینکه اونا رو راضی کنه و خودش هم مجبور نباشه تنها به اون مهمونی بره گفت

_من صبر میکنم جونگکوک بیاد با هم بیایم

تردید جای عصبانیت رو تو نگاه سولگی گرفت

سولگی_اینکارو میکنی عزیزم؟

_بله سولگی شی راضیش میکنم بیاد

سولگی_ممنون عزیزم

بعد به سرعت بلند شد و گفت

سولگی_بریم یوبو که به اندازه کافی دیر کردیم

در اخرین لحظات سولگی برگشت و به تهیونگ گفت

سولگی_نکنه به بهونه ی جونگکوک خودتم نیای که هه این حسابی ازت دلخور میشه

تهیونگ لبخند اطمینان بخشی زد و گفت

_نه، مطمئن باشین اگه جونگکوک راضی نشد خودم حتما میام

سولگی دست تهیونگ رو گرفت و با قدردانی گفت

سولگی_تو همیشه فرشته نجات ما میشی

کیوهیون هم دستی به پشت تهیونگ زد و گفت

کیوهیون_ببینم میتونی از پس این جونگکوک کله شق بر بیای یا نه

_نترسین میارمش

کیوهیون_میدونم. از تو همه کاری بر میاد

و چشمکی برای تهیونگ زد و رفت

تهیونگ برگشت و به ساعت نگاه کرد. تصمیم گرفت اگر تا نیم ساعت دیگه جونگکوک نیومد باهاش تماس بگیره. بعد به طرف تلویزیون رفت و روشنش کرد

لباسش رو پوشیده و اماده بود. برای اون شب یه کت و شلوار نیمه رسمی آبی روشن به همراه پیراهن سفید انتخاب کرده بود. آرایش ملایمی هم کرده بود و موهاش رو با کش نیمی باز و نیمی بسته، جمع کرده بود

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now