part 31

2.2K 437 848
                                    

برق اومده بود. جونگکوک سرش رو بین دستاش گرفته و به زمین خیره شده بود. تهیونگ که از صدای زنگ گوشی بیدار شده بود رو تختی رو دور شونه هاش پیچیده و ساکت کنار جونگکوک نشسته بود

صدای زنگ گوشی برای چهارمین بار هم قطع شد و هیچکدوم برای جواب دادن بهش تلاشی نکردن

جونگکوک تو آشوبی ذهنی بین عذاب وجدان و نیاز پاسخ گفته ش دست و پا میزد

تهیونگ دل نگران حال جونگکوک بود و دلش میخواست یجوری بهش بگه که تو اتفاق پیش اومده مقصر نیست

داشت دنبال جمله ی مناسبی میگشت که جونگکوک در حالی که همچنان سرش رو بین دستاش گرفته بود گفت

+حتما الان دیگه از من متنفری!

تهیونگ تو دلش آشوب شده بود. نمیدونست چطور به جونگکوک بگه که اصلا از این اتفاق ناراحت نیست

کمی به جونگکوک نزدیکتر شد. دست آزادش رو از زیر روتختی بیرون آورد و رو بازوی جونگکوک گذاشت

_جونگکوک...

بعد باز سکوت کرد و لبش رو گاز گرفت. کاش راحت میتونست به همه چیز اعتراف کنه. کاش میتونست بگه حتی قبل از تموم این بازیا اون رو چقدر دوست داشته

جونگکوک نگاهش از از زمین گرفت و به تهیونگ چشم دوخت

+من دلم نمیخواد از این اتفاقات بیوفته

تهیونگ لبش رو گاز گرفت

_میدونم...

+تهیونگ منو نگاه کن

تهیونگ سرش رو بالا آورد و به جونگکوک نگاه کرد

+منو میبخشی؟

تهیونگ کلافه و سرخورده از جا بلند شد. نگاه جونگکوک نگران دنبالش کرد

_من میدونم علاقه ت به جیمین باعث میشه...اینجوری فکر کنی!

جونگکوک چنگی تو موهاش زد

+کاش فقط این بود...

نتونست حرفش رو ادامه بده. چی میتونست به تهیونگ بگه. که از روز اولی که وارد این خونه شد با دیدنش دلش یجوری شده بود!

بگه وقتی نگاه سبزش رو بهش میدوزه دلش تکون میخوره. بگه به اعتمادش خیانت کرده

بگه روزا و ماه هاست که تو حسرتی دیوونه وار دست و پا میزنه

که نگاه جیمین رو میخواد چون برای اولین بار دلش رو به آتیش کشیده و هر بار که نگاش میکنه تا عمق جونش رو خاکستر میکنه

ولی نگاه تهیونگ رو هم میخواد چون گرمش میکنه. مثل گرمای یک خونه ی گرم بعد از یک روز سرد تو غروب زمستون

کدوم یکی از این حرفا رو میتونست بگه. اصلا چه حقی داشت که دل این فرشته کوچیک رو با حرفهاش بشکنه

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now