part 34

2.2K 523 696
                                    

هشدار!
لطفا برای خوندن این پارت طبق دستور العمل زیر عمل کنید
۱.نفس عمیق بکشید
۲.نفس عمیق تر بکشید
۳.این لیوان گل گاو زبون رو بنوشید☕️
۴.در دادن فوش دقت کنید چون از پارت قبل در این داستان بچه نشسته!

****************************************************

صبح لباس پوشیده از پله پایین اومد. کسی تو سالن نبود. به طرف آشپزخونه رفت و یونگ پو با دیدنش لبخند زد و گفت

یونگ پو_سلام آقا صبح بخیر

_سلام یونگ پو شی به من صبحونه میدی لطفا؟

یونگ پو_کجا صبح به این زودی؟

_میخوام برم بیمارستان

یونگ پو میز صبحونه رو میچید و در همون حال گفت

یونگ پو_خانم دیروز خیلی نگران شما بودن

_حق داشتن باید خبر میدادم

و تو دلش گفت

"چه خبری؟"

کم کم شروع به خوردن صبحونه کرد

"یعنی عکس العمل جونگکوک چیه؟"

و باز هم از اینکه از جونگکوک صاحب فرزندی شده تو دلش چراغونی شد. تنها چیزی که اذیتش میکرد این بود که نمیتونست عکس العمل جونگکوک رو حدس بزنه

"اگه بگه سقطش کن چی؟"

و با این فکر لبش رو گاز گرفت

"نکنه بچه رو ازم بگیره. من که جفتش نیستم"

با این افکار نتونست چیز زیادی بخوره. از جا بلند شد و از یونگ پو تشکر کرد

_یونگ پو شی لطفا به سولگی شی بگو من رفتم بیمارستان.گوشیمم یادم رفت شارژش کنم برا همین گذاشتمش خونه پس نگران نباشن

یونگ پو_خانم و آقام میخواستن امروز برن بیمارستان. مثل اینکه خونواده طرف رضایت نمیدن

تهیونگ با نگرانی به یونگ پو نگاه کرد

_راس میگی؟

یونگ پو_آره آقای دکتر دیشب حالش خیلی خراب بود

تهیونگ در حالی که به سمت در میرفت با خودش گفت

"با این حال و اوضاع چه جوری این موضوعو بش بگم؟"

و با تریدد به طرف بیمارستان رفت

با هزار بدبختی تونست داخل بره. جونگکوک رو پیدا نمیکرد. به طرف سی سی یو رفت. مدتها بود که جیمین رو از پشت شیشه ملاقات کرده بود

نگاش رو جیمین ثابت مونده بود که صدای گریه ی مرد امگایی اون رو متوجه خودش کرد. تهیونگ به طرف مرد امگا رفت و کنارش نشست. با غصه نگاش کرد

_آقا. چی شده؟ حالتون خوبه؟

مرد چشمای سرخش رو به تهیونگ دوخت

All of my heart is yoursWo Geschichten leben. Entdecke jetzt