پارت ۹: سفر خانوادگی ۲

488 113 175
                                    

جیمین که دید انقدر تصمیم گیری برای همسرش سخته دستش رو روی بازوی آلفاش گذاشت و جوری که فقط خودشون بشنون گفت: حسم میگه چوموک و هانی با هم خوشبخت ترین میشن میدونی که حس شیشم گرگم هیچوقت اشتباه نمیکنه؟

یونگی هم به تبع همسرش آهسته صحبت کرد: کاش منم مثل تو مطمئن بودم

جیمین: نمیتونی بهم اعتماد کنی؟

یونگی: من تا حالا یه زوج امگا امگا ندیدم

جیمین: حالا میبینی

یونگی: اخه من حتی نمیدونم چجوری باید با اون رفتار کنم!

جیمین: من و تو یه داماد آلفا و یه داماد امگای دیگه داریم که رابطمون با جفتشون خوبه

یونگی: اره نه تنها خوبه بلکه با هردو خیلی هم حال میکنم چون جفتشون نرمالن..

جیمین: پناه به الهه.. اگه چوموک دختر بود میخواستی چیکار کنی؟

یونگی: دختر الفا بود یا امگا؟

جیمین پایی به زمین کوبید: بیخیال

یونگی پوفی کرد: نه قبول دارم با چوموک پسر راحتترم یعنی فکر میکنم!

جیمین: چوموک یه پسر خوب و مهربون و قوی ایه که باید برای اینکه قراره با دخترمون جفت بشه خیلی خوشحال باشیم

یونگی: حق با توعه

جیمین: معلومه!

یونگی دوباره آهی کشید و با نشستن لبهای جیمین روی لبهاش تصمیم گرفت دغدغه داماد امگاش رو به گوشه ای ذهنش دایورت کنه و روزش رو با بوسیدن لبهای عشقش شیرین کنه..

.
.
.

چوموک با دیدن بوسه ی پدر و مادر جفتش تو اون وضعیت، متعجب از هانی پرسید: الان چیشد؟

هانی روش و به طرف پسر برگردوند و گفت: اوپا تو کارنامه کاری بابام چند مورد انگشت شمار بوده که پرونده ای رو ببازه ولی تو کارنامه مامانم هیچی نبوده میدونی یعنی چی؟

چوموک: نه منظورت چیه؟

هانی: مامانم تو تمام بحثاش با بابا برندس تنها جاییکه برنده نبود سر هاجون اوپا و یو وول اوپا بود که اونم اعلام کرد خودش کنار اومده و پشیمون شده

هاوون جلو اومد و آه کشان دستش و دور گردن چوموک انداخت و هاجون هم کمر پسر و چسبید و چوموک و مجبور کردن سمت ویلا حرکت کنه و باهاشون بیاد

هاوون: تو این مدلی میخوای وارد خانواده ما شی؟

هاجون رایحش و تند کرد تا خودش و عصبی نشون بده: اینجوری دو روزم دووم نمیاریا تو خانواده ما باید حرف و رو هواا بزنی

هاوون هم برای جو دادن و اذیت کردن بیشتر پسر غرشی کرد و با لحن آلفاییش گفت: وگرنه من خیلی اذیتت میکنم!

Young Daddy !!Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt