مینجی: یوجینا یوجینااا باتوام پاشو دیگه مگه خواب زمستونی رفتی اینجوری بیهوش شدی
یوجین بالاخره بعد از یکساعت جیغ جیغِ مینجی از روی تخت نیم خیز شد و همونطور که چشماش بسته بود گردنش رو خاروند
مینجی که دیگه صبر و تحملش رو از دست داده بود غرید: قسم میخورم اگه همین الان پا نشی بیای اینجا، خودم بیام تخماتو ببرم بکنم تو دهنت!
یوجین با شنیدن اون تهدید مثل ربات فورا چشماش تا اخرین درجه گشاد شد و از روی تخت بلند شد، انقدر گیج خواب بود که حتی نمیدونست از کجا صدای مینجی رو شنیده
مینجی هم انگار ذهنش رو خوند: تو توالتم
یوجین آب دهن خشکیده ی کنار لبش رو پاک کرد و داد زد: خب به من چه مینجیا الان بیام اون تو چه غلطی بکنم
و بعد در رو باز کرد و دختر رو در حالیکه روی توالت نشسته و شرتش وسطای ساق پاشه و صورتش از بیحالی رنگ به چهره نداره، پیدا کرد
یوجین کمی نگران گفت: چیشده؟
مینجی با حال زاری جواب داد: خونریزی دارم
یوجین پوفی کشید: همین؟ یجور داد زدی انگار داری بچه میندازی
مینجی: زر نزن یوجین میگم دارم میمیرم لیتر لیتر ازم خون میره پا میشدم گند میزدم به همه جا
یوجین چشمی چرخوند و در حالیکه به دنبال پد میرفت غر زد: ملکه ی اغراق.. لیتر لیتر ازت خون میرفت که باید الان جنازتو پیدا میکردم تو توالت!
مینجی: چی گفتی؟
یوجین: گفتم الهه درداتو بده به من عزیزدلم نبینم درد میکشی خوشگلم
مینجی: دروغگو عوضی انگار من نمیشناسمش اینجوری زبون میریزه
یوجین کیف دختر رو کامل روی تخت سر و ته کرد و همه ی محتویاتش رو بیرون ریخت و بعد در حالیکه خمیازه میکشید داد زد: مینجیااا پدی در کار نیست
مینجی: عالی شد... خدایا من چقدر بدشانسممم همین مونده بود خونه مامان بابای تو همچین اتفاقی برام بیفته
یوجین دم در توالت بازگشت و در حالیکه یه دستش و به کمرش زده بود پرسید: مگه خونه مامان بابای من چشه؟
مینجی: چش نیست؟ یه دختر تو کل خانوادتون پیدا نمیشه واسه اینجور موقع ها آدمو پشتیبانی کنه
یوجین: پس جی یون عزیزمون چیه؟!
مینجی چند ثانیه پلکش رو روی هم فشار داد و بعد با حرص گفت: خواهرت وقت عادتش رسیده؟
یوجین جا خورده گفت: اون فقط نه سالشه
مینجی: دقیقااا
گفت و با حس بدی که از زیادی روی توالت نشستن بهش دست داده بود زد زیر گریه
یوجین که تا به حال گریه کردن جفتش رو ندیده بود کاملا پشماش ریخت و با شگفتی به منظره روبروش خیره شد!
البته بعد از چند ثانیه به خودش مسلط شد و از اتاق بیرون زد تا پد بخره
.
.
.
سوهیون: کجا میری؟
یوجین: به تو چه
سوهیون با دیدن بی محلی پسر داد زد: هوی گو..
تهیونگ همین موقع با بالاتنه لخت و یه شلوارک مشکی از اتاقش بیرون اومد و سوهیون با دیدنش حرفش رو عوض کرد
سوهیون: یوجینا واسه بابا سیگار بخر
تهیونگ متعجب گفت: من سیگار نمیخوام خودم دارم
سوهیون: بگم برا خودم میخوام که نمیخره از بس جنسش خرابه!
تهیونگ: یوهان کجاست؟
سوهیون: نمیدونم من اومدم همینو از شما بپرسم
تهیونگ: سوهیون مسخره بازی و بزار کنار
سوهیون: خونه .. داره به دخترا غذا میده
تهیونگ: مشکلاتتون و چیکارش کردی؟
سوهیون: عا فعلا خاکش کردیم بنظر آرامش به زندگی برگشته اگه یوهان دوباره مخش تاب برنداره و انقدر آب نده بهش خوبیم
تهیونگ: شاید اگه سعی کنی یخورده آدم باشی ارامشتون همیشگی بشه
سوهیون در حالیکه حالتی به خودش گرفته بود که انگار عمیقا تو فکره گفت: اره شاید
یک مرتبه چیزی یادش اومد: پشمام بابا یچیزی شدههه دیروزی من اصلا رایحه ی یوهانو نفهميدم
تهیونگ: منظورت چیه
سوهیون: اون هیت شده بود ولی من نفهمیدم مثل اینکه دعواهای قبلیمونم سر این شروع کرده میگفت بهم بی محلی کردی و یسری گوه خوری کرد که منو دوس نداری و اینا
![](https://img.wattpad.com/cover/365038111-288-k516365.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Young Daddy !!
FanficYoung Daddy 2 این بوک فصل دومِ داستان یانگ ددی هست اگر نخوندید اول اون رو از پیجم پیدا کنید و بخونید چون داستانها کاملا بهم مرتبطن❌️ genre: omegavers, drama, romance, smut, mpreg, comedy couples: تموم کاپل هایی که تو فصل یک خوندید🙌 خلاصه: با سر و س...