Young Daddy !!

پارت ۱۰: عمل شنیع!

با شنیدن رایحه ی خوشبوی یاس بسمتش برگشت و لبخند زد

جونگکوک: شوهرمو چیکار کردی؟

سوهیون: رفت با یوهان صحبت کنه انقدر نمک نریزه

جونگکوک: چی شده باز؟

سوهیون شونه ای بالا انداخت: همش میگه تو بهم خیانت میکنی

جونگکوک: چرا شما بچه ها هرچی بزرگتر میشید بی عقل تر میشید؟ اونهمه خودتونو کشتید ازدواج کنید که حالا به اینجا برسید؟

سوهیون: مامان اینو به پسرت بگو منم دلم لک زده واسه سالهای اولی که با هم بودیم

جونگکوک کنار پسر نشست و گفت: حالا غصه نخور بالاخره همه چی خوب میشه

سوهیون: اگه نشد و واقعا خواست طلاق بگیره چی؟

جونگکوک: امکان نداره یوهان خودش گفت بمیره هم حاضر نیست تو و دخترا رو رها کنه

سوهیون لباشو جلو داد و گفت: بهت گفت راجب هیتش؟

جونگکوک: چی بگه؟

سوهیون: من بوش و متوجه نشدم

جونگکوک با چشمای درشت شده گفت: چی؟

سوهیون: هیچی نشنیدم اصلا نفهمیدم تا اینکه خودش گفت اونروزم بهش دست زدم دیدم داغ کرده شرشر عرق میریزه همشم گریه میکنه حدس زدم هیت شده اوما فقط تونستم حدس بزنم!

جونگکوک: پناه به الهه تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم

سوهیون: خودمم نشنیدم

جونگکوک: خب برای درمان اقدام کردی؟ خودتو به یه دکتر نشون بده حتما

سوهیون: رفتم کلی ازمایش و چرت و پرت و ده تا دکتر مختلف تهش هیچی به هیچی همشون گفتن منو گرگم سالمیم و هیچ مشکلی نداریم یوهان رو هم با تموم وجود جفتمون میدونیم.. اینارو به یوهان نگیا نمیخوام بدتر عصبیش کنم

جونگکوک: اینجوری که نمیشه.. به جای تسلیم شدن پیش دکترای دیگه برو

سوهیون سرش و بالا پایین کرد: برگردیم خونه همین کارو میکنم

جونگکوک سر دامادش رو تو آغوشش گرفت و در حالیکه خودش برای غم بچه هاش بغض کرده بود، موهای سوهیون رو بوسید و گفت: غصه نخوریا خودم یه راه حل پیدا میکنم واستون

آلفا با شنیدن اون حرفهای دلگرم کننده لبخندی زد و مطیعانه سرش و روی سینه ی مرد امگا گذاشت و از رایحه ی بینظیرش آرامش گرفت

تهیونگ که توله های دوقلوش رو بغل گرفته و به تراس برگشته بود کمی عقب ایستاد تا لحظات احساسی سوهیون رو خراب نکنه، میدونست اون پسر اینروزا حسابی بهم ریخته است و رایحه ی امگایی جونگکوک میتونه کمکش کنه پس این اجازه رو داد و بعد از چند دقیقه همونطور که از کنارشون رد میشد، چشم غره ای به جونگکوک رفت و خطاب به سوهیون گفت: یوهان منتظرته