پارت ۳۲: تولدت مبارک

460 111 168
                                    


بعد از مطالعه ی جزئی همه ی برگه هارو امضا و مهر کرد و به زن داد و بعد گفت: راستی خانوم سو از هفته ی آینده قراره عنوان شغلیتون تغییر ‌‌کنه

خانوم سو ماتش برد و نگران پرسید: چرا؟ اشتباهی ازم سر زده قربان؟ خطایی کردم؟

سوهیون: اصلا فقط به دلایلی قراره به بخش دیگه ای از شرکت منتقل بشید، البته هیچ تغییری در حقوق و مزایای شغلیتون ایجاد نمیشه و تمام وظایف منصب جدید در حیطه ی کاری و دانش و اگاهی شماست پس جای نگرانی نیست خانوم سو.. امیدوارم تو بخش دیگه هم بتونید بهترینتون رو برای شر‌کت انجام بدید

خانوم سو : قراره کدوم بخش مشغول به کار بشم؟

سوهیون: به احتمال زیاد به تیم بازاریابی بپیوندید، ریز جزییات رو جناب کیم بهتون اطلاع خواهند داد

خانوم سو: کدوم اقای کیم؟

سوهیون: کیم یوجین

خانوم سو سری تکون داد و گفت: حقیقتا از این تصمیم خوشحال نیستم چون از شما کلی تجربه ی مفید و خوب گرفتم و باهاتون خو گرفته بودم، کار کردن با شما قطعا جزو افتخارات زندگیمه و همیشه معتقدم شما جزو معدود آدمها و رییس هایی هستید که تصمیم اشتباهی نمیگیره و برای هر کارش دلیل به جایی داره پس ..

جلوی سوهیون تا کمر خم شد و در حالیکه سعی داشت گریه اش نگیره گفت: ممنونم که این مدت هوامو داشتید رییس قول میدم هر جایی از کمپانی ته هوآن باشم خیلی سخت کار کنم و خوبی های شما رو جبران کنم

سوهیون با لحن ناراحتی جواب داد: حالا نمیخواد خیلی سخت کار کنی

خانوم سو متعجب به مرد نگاه کرد و سوهیون با لبخند گفت: خانوم سو تلاشتو بکن ولی خیلی سخت کار نکن و به توله هات هم برس

خانوم سو بدتر بغض کرد، لی سوهیون براش مثل برادری بود که همیشه هواشو داره گرچه همیشه خشک و جدی و رسمی باهاش صحبت و رفتار میکرد اما واقعا حواسش به اون و توله های کوچیکش بود..

سوهیون: خواهش میکنم گریه نکنید

خانوم سو: شما همیشه مثل یه برادر بزرگتر هوامو داشتید الان حس میکنم دارم یه عضو خانوادمو از دست می‌دم

یوهان که همچنان در حال نگاه کردن به مانیتور بود و تمام صحبتهای اون دو نفر و شنیده بود، بد دلی های امگاش رو گوشه ای گذاشت و قبل از اینکه دیر بشه و جای جبران باقی نمونه، با لحنی که همچنان شک و تردیدش رو در خودش جای داده بود، گفت: سوهیونا

سوهیون به طرف در برگشت و دهنش رو به ایفون نزدیک کرد: جانم عزیزم؟

یوهان: چرا الان خانوم سو رو به بخش دیگه ای منتقل میکنی؟

سوهیون متعجب و معذب داشت به کلماتی که باید میگفت فکر میکرد که یوهان گفت: اون یوجین احمق فعلا تو فاز شکست عشقیه دیوونه نشو منشیت و جایی نفرست، الانم زود بیا بالا منو لیمو گشنمونه چیزی نمونده تا بداخلاق بشیم

Young Daddy !!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora