بعد از مطالعه ی جزئی همه ی برگه هارو امضا و مهر کرد و به زن داد و بعد گفت: راستی خانوم سو از هفته ی آینده قراره عنوان شغلیتون تغییر کنهخانوم سو ماتش برد و نگران پرسید: چرا؟ اشتباهی ازم سر زده قربان؟ خطایی کردم؟
سوهیون: اصلا فقط به دلایلی قراره به بخش دیگه ای از شرکت منتقل بشید، البته هیچ تغییری در حقوق و مزایای شغلیتون ایجاد نمیشه و تمام وظایف منصب جدید در حیطه ی کاری و دانش و اگاهی شماست پس جای نگرانی نیست خانوم سو.. امیدوارم تو بخش دیگه هم بتونید بهترینتون رو برای شرکت انجام بدید
خانوم سو : قراره کدوم بخش مشغول به کار بشم؟
سوهیون: به احتمال زیاد به تیم بازاریابی بپیوندید، ریز جزییات رو جناب کیم بهتون اطلاع خواهند داد
خانوم سو: کدوم اقای کیم؟
سوهیون: کیم یوجین
خانوم سو سری تکون داد و گفت: حقیقتا از این تصمیم خوشحال نیستم چون از شما کلی تجربه ی مفید و خوب گرفتم و باهاتون خو گرفته بودم، کار کردن با شما قطعا جزو افتخارات زندگیمه و همیشه معتقدم شما جزو معدود آدمها و رییس هایی هستید که تصمیم اشتباهی نمیگیره و برای هر کارش دلیل به جایی داره پس ..
جلوی سوهیون تا کمر خم شد و در حالیکه سعی داشت گریه اش نگیره گفت: ممنونم که این مدت هوامو داشتید رییس قول میدم هر جایی از کمپانی ته هوآن باشم خیلی سخت کار کنم و خوبی های شما رو جبران کنم
سوهیون با لحن ناراحتی جواب داد: حالا نمیخواد خیلی سخت کار کنی
خانوم سو متعجب به مرد نگاه کرد و سوهیون با لبخند گفت: خانوم سو تلاشتو بکن ولی خیلی سخت کار نکن و به توله هات هم برس
خانوم سو بدتر بغض کرد، لی سوهیون براش مثل برادری بود که همیشه هواشو داره گرچه همیشه خشک و جدی و رسمی باهاش صحبت و رفتار میکرد اما واقعا حواسش به اون و توله های کوچیکش بود..
سوهیون: خواهش میکنم گریه نکنید
خانوم سو: شما همیشه مثل یه برادر بزرگتر هوامو داشتید الان حس میکنم دارم یه عضو خانوادمو از دست میدم
یوهان که همچنان در حال نگاه کردن به مانیتور بود و تمام صحبتهای اون دو نفر و شنیده بود، بد دلی های امگاش رو گوشه ای گذاشت و قبل از اینکه دیر بشه و جای جبران باقی نمونه، با لحنی که همچنان شک و تردیدش رو در خودش جای داده بود، گفت: سوهیونا
سوهیون به طرف در برگشت و دهنش رو به ایفون نزدیک کرد: جانم عزیزم؟
یوهان: چرا الان خانوم سو رو به بخش دیگه ای منتقل میکنی؟
سوهیون متعجب و معذب داشت به کلماتی که باید میگفت فکر میکرد که یوهان گفت: اون یوجین احمق فعلا تو فاز شکست عشقیه دیوونه نشو منشیت و جایی نفرست، الانم زود بیا بالا منو لیمو گشنمونه چیزی نمونده تا بداخلاق بشیم
![](https://img.wattpad.com/cover/365038111-288-k516365.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy !!
FanficYoung Daddy 2 این بوک فصل دومِ داستان یانگ ددی هست اگر نخوندید اول اون رو از پیجم پیدا کنید و بخونید چون داستانها کاملا بهم مرتبطن❌️ genre: omegavers, drama, romance, smut, mpreg, comedy couples: تموم کاپل هایی که تو فصل یک خوندید🙌 خلاصه: با سر و س...