پارت ۳۰: لیموترش خانواده

449 119 74
                                    

به پدرمادرش که در سکوت به جاده خیره بودند، نگاهی انداخت

چندبار حرفش رو مزه مزه کرد و اخر سر به پدرش که سخت روی رانندگی تمرکز کرده بود، گفت: بابا

هوسوک هیچ ریکشنی نشون نداد و بی توجهیش قلب پسر رو شکست اما دوباره تلاشش رو کرد: باباا

مینگهاو با دیدن وضعیت غیر عادی همسرش دستش و روی باروش گذاشت و صداش زد: هوسوکا

هوسوک یک مرتبه از جا پرید و نزدیک بود از جاده منحرف بشه، شوکه به پسرش و همسرش نگاه کرد: چیه؟

مینگهاو و مینکی نگران به همدیگه نگاه کردن و الفای کوچک درخواست کرد: بابا میشه اول بریم بیمارستان؟

هوسوک نگران پرسید: بیمارستان؟ چرا؟ چیزی شده؟ صدمه دیدی؟

مینکی: نه من خوبم.. (با لحن ارومتری گفت) میخوام سانا رو ببینم

دوباره پدرمادرش سکوت کردن

و بعد از گذشت چند دقیقه هوسوک به همسرش نگاه کرد و امگای سردرگم گفت: اول برو بیمارستان باید به بقیه ی دوستاشم سر بزنیم

مینکی: اونا دوستای من نبودن

مینگهاو: دوستای دخترعموی اون دختره یا هرکی باید پدرمادرای اون بچه هارو ببینیم و براشون کادو ببریم

مینکی: کادو چرا؟

مینگهاو: متوجهی چه اتفاقی افتاده؟ اونا اسم تورو بعنوان مقصر دادن به پلیس

مینکی: باور نمیکنی کار من نبوده؟

مینگهاو: باور من مهم نیست برای پلیس شهادت اون ا‌مهمتره

مینکی: مامان

مینگهاو: این دردسریه که تو به وجودش اوردی جونگ مینکی البته وقتی بیخبر میزاری میری و برای خودت سر خود رفتار میکنی حقته این بلا هم سرت بیاد

هوسوک: کافیه مینگهاو.. چرا سرزنشش میکنی وقتی اونهم قربانیه، به جای الکی سرزنش کردنش یه راه حل خوب ارائه بده، باج دادن به مردم اونم وقتی پسرم هیچ خطایی نکرده بدترین کار ممکنه

الان نقش پدر و مادرش باهم عوض شده بود؟!

مینگهاو: اگه از ما اجازه میگرفت من به مادر پدر دوستاش زنگ میزدم و روی سفرشون نظارت میکردیم و اینطور نمیشد

هوسوک: کار اشتباهی کرده ولی همه چی تقصیر مینکی نیست، اون پسره ی عوضی در هر صورت میخواسته مواد و بیاره و بهشون بفروشه

مینگهاو: اگه همه چی رو بندازن تقصیر مینکی و قاضی بفرستتش زندان چی؟

مینکی پوفی کشید و هوسوک به همسرش تشر زد: انقدر تو دلشو خالی نکن.. اتفاقیه که افتاده و مقصرشم مینکی ما نبوده اون فقط یخوردهه بدشانسی اورده همین

مینکی متعجب به پدرش نگاه کرد..

تا حالا هیچوقت تجربه ی همچین چیزی رو نداشت، پدرش داشت ازش دفاع میکرد حسش برای پسر آلفا جدید و جالب بود

هوسوک: انقدرم خودتو اذیت نکن امکان نداره بزارم پسر بیگناهمو مجازات کنن.. اگه پلیس خودش نتونه حقیقت رو بفهمه همه چی رو میسپارم به یونگی هیونگ

مینگهاو: افرین تازه بیا از اون پسره ی عوضی و خانوادشم شکایت کنیم زنیکه ی پتیاره چطور به خودش اجازه داد موهای پسر نازنینمونو بکشه

مینکی که از حمایت پدرمادرش دلش گرم شده بود و حالا مطمئن هر اتفاقی هم بیفته خانواده اش پشتش میمونن، لبخندی زد و به بیرون خیره شد

Young Daddy !!Where stories live. Discover now