پارت ۵: هیت خاموش!

519 114 113
                                    

هایون: چوهیونا زودباش تعریف کن قضیه چیه

چوهیون: خب میدونید که کرم دارن کنار همن بشینن فیلم ترسناک نگاه کنن‌‌؟


هر چهار نفر: اره


چوهیون: هر دفعه هاوون یا سوهیون هیونگ عادت داشتن موقع دیدن فیلم کاری کنن بقیه بیشتر بترسن مثل خاموش روشن کردن چراغ یا باز گذاشتن در تا شب بخاطر باد یه مرتبه بسته شه و همچین چیزایی..
بعد دفعه ی قبلی یون سوک هیونگ هم باهاشون بوده اینا میترسوننش و هیونگ از ترس دو سه دقیقه ای غش میکنه حالا سوژه اش کردن و میخوان بیشتر بترسوننش!


چوهی: امکان نداره!


چوهیون خنده ی ریزی کرد: چرا هاوون بیشعور فیلمشم داره


چوهی غش غش شروع به خندیدن کرد: دهنتون سرویس چرا به من نشونش نمیدین


هان وول نچ نچی کرد: واسه این انقدر ذوق داشتن؟


مینجی: همونو بگو من فکر کردم قضیه خیلی خفن تر از این حرفاست


یوهان: بنظرم تو جو باشی باید فان باشه


هایون: اره تو جمع خوش میگذره.. ببینم چرا شما خودتونو از اونا جدا کردین؟


هان وول: بقیه با شوهر من خوب رفتار نمیکنن منم پیششون نمیرم

برای دقیقه ای بینشون سکوت شد



یوهان آهی کشید: هیونگ این تقصیر بقیه نیست ما حتی نمیدونیم چرا ولی میونگسو که میاد یه موجی از سرما میفته تو جمع


مینجی: دقیقا نمیدونم چرا ولی معذب میشم


چوهیون: واقعا باید درست حسابی روش فکر کنیم


هایون: اوپا ناراحت نشو ها اصلا از رو قصد و غرض نیست


چوهی: درسته هان وولی قهر نکن اصلا بدون تو به من هیچ خوش نمیگذره


هان وول: اخه میونگسو مگه چیکار میکنه؟


یوهان: اگه می‌فهمیدیم مشکل از کجاست میگفتیم هیونگ ولی اون بیچاره هیچ عادت بدی نداره ادم بدی نیست رایحه ی بوگندویی نداره خیلی هم اروم و ساکته اما..

مینجی: اخ هایونا پام درد گرفت گمشو پیش جاریت بشین


(سونگ وو و یون سوک دوستای بچگی و هم محله ای همن و در تمام دوران زندگیشون چه مدرسه، چه سربازی، چه ازدواج و.. هميشه با هم بودن و رابطشون مثل دو تا برادره بخاطر همین چوهی و هایون رسما جاری حساب میشن!)


هایون: نمیخوام باهاش قهرم زنیکه ی خودشیرین


چوهی: منم چشم ندارم ببینمت بچ


هایون زبون درازی کرد و چوهیون گفت: هیونگ شاید چون میونگسو خیلی ساکته اینطوریه هوم؟


هان وول: یعنی از منِ ده سال پیش ساکتتره؟


همشون گفتن: امکان نداره


یوهان: هیچکس به پای تو نمی‌رسه داداشم تا شش ماه اول که تو یه خونه بودیم و فهمیده بودیم برادریم همش سعی میکردم باهات ارتباط بیشتر بگیرم ولی وا نمیدادی


مینجی: البته فقط یه مدت بود بعدش به کل اخلاقت تغییر کرد

Young Daddy !!Onde histórias criam vida. Descubra agora