بعد از شنیده شدن صدای زنگ در برای سومین بار، بالاخره در ورودی توسط نامجون باز شد
چوهیون با دیدن پدرش خودش رو تو بغل مرد پرت کرد: دلم برات تنگ شدهههههه بودددد بابایی
نامجون محکم چوهیون رو بین بازوانش گرفت: منم دلم تنگ شده بود برات توله امگای عزیزم
هاوون همراه دخترش، می جونگ که تو بغلش خوابیده بود و پسرش مینسو که دستش و گرفته و تاتی تاتی راه میرفت، وارد خونه شد
مطمئن بود تا دقایقی اغوش همسرش و پدر همسرش طول خواهر کشید پس در رو بست و به طرف مادر جفتش رفت
سوکجین لپ مینسو رو نوازش کرد و بوسه ای روی لپ می جونگ گذاشت و پرسید: برای توله ها بد نیست بیان عروسی؟ اونجا زیادی سر و صداعه
هاوون: نه اومونیم مشکلی نداره یه اتاق مخصوص واسه توله ها در نظر گرفتن قراره کلی به مینسو خوش بگذره، می جونگ هم به پرستارش میسپاریم خیالمون راحته
چوهی: از کجا اینو میدونی؟
هاوون با دیدن دختری که ظاهرا چندساعت دیگه مراسم عروسیش بود و از حوله ی تن پوشش میشد فهمید به تازگی از حموم بیرون اومده، با چشمای گشاد شده داد زد: پشمامم نوناااا اینجا چیکار میکنی توو
چوهیون از بغل پدرش بیرون اومد و داد زد: یااا نوناااا تو قول داده بودی زود حاضر میشی
چوهی لبخندی زد(که از نظر برادرش بشدت رومخ و حرص درار بود): حالا وقت داریم چرا انقدر داد میزنید شماها .. هاوونا نگفتی از کجا راجب اتاق توله ها فهمیدی؟
هاوون همونطور که به سمت همسرش میرفت تا ارومش کنه و تولشون اذیت نشه با لحن متعجبی گفت: واضح نیست؟ از یون سوک هیونگ شنیدم
چوهی سری تکون داد و لیوان آیس امریکانوش رو برداشت و کنار مادرش روی مبل ها نشست تا تکرار قسمت اخر سریال مورد علاقه اش رو ببینه!
هاوون که بیشتر از اون نمیتونست از بیخیالی دختر شوکه بشه، ترسیده جفتش رو بغل کرد و جلوی چشمانش رو گرفت تا آرومش کنه
چوهیون اما در حالیکه از حرص خوردن زیاد قرمز شده بود به طرف کنترل تلویزیون هجوم برداشت و بعد از خاموش کردنش داد زد: برید حاضر شید همین حالااا
چوهی خواست کنترل و از دست برادرش بقاپه که در نتیجه درگیری کوتاهشون، کنترل محکم وسط صفحه تلویزیون پرتاب شد و شکست
چوموک که با یه شورت و یه پیراهنی که دکمه هاش بسته نشده بود و یه سشوار توی دستش از اتاق بیرون اومده بود با ناراحتی داد زد: یاا هیونگ چرا تلویزیون و شکستی
چوهیون: چیه ناراحتی دیگه باب اسفنجی نمیتونی ببینی؟
هاوون خنده ای کرد و چوموک چش غره ی ترسناکی به برادرش رفت: نخیر احمق تلویزیونمون اخرین مدل بود هنوز دو روز نیست اوردیمش خونه
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy !!
FanficYoung Daddy 2 این بوک فصل دومِ داستان یانگ ددی هست اگر نخوندید اول اون رو از پیجم پیدا کنید و بخونید چون داستانها کاملا بهم مرتبطن❌️ genre: omegavers, drama, romance, smut, mpreg, comedy couples: تموم کاپل هایی که تو فصل یک خوندید🙌 خلاصه: با سر و س...